يک جور حس ِ دورافتادگي ِ مزمن که خيلي وقته دچارش شدهام و اينطور وقتها تشديد ميشه. درموني هم نداشته باشه گمونم.
يک عالمه عکس گرفتهام به نيت اينجا. از عکس ِ پرويز بگير که وقت ِ مطالعه، از در ِ نيمه باز ِ اتاق حاجي، دزدکي ازش گرفتم تا عکسهاي عروسي ِ نازي. هيچ کدامشان را هم نگذاشتهام.
نميدانم چهام شده.
تمام روز، با «بادبادکباز» دراز ميکشم، براي نهار بلند ميشوم، ميروم پايين.
نهار ِ روزهاي جمعه، هم خيلي خوب است، هم خيلي بد.
اتاقام نامرتب است. همهچيز افتاده آن وسط، من هم بياعتنا دراز کشيدهام و کتاب ميخوانم. اميررضا ميآيد بالا پيشام. يک کم دراز ميکشد کنارم، با هم حرف ميزنيم، ميخنديم، بعد بلند ميشود که برود. چشماش ميافتد به پولهاي من که افتاده کنار سايهچشم. برميدارد، ميپرسد: اينا مال توئه؟ بعد با غصه ميگويد: کسي به من پول نميده .. خاله، وقتي اينا برات کوچيک شد، ميدي به من؟
سيامک، آخرين دفعهاي که از شهرشان برگشت، يک عالمه سيدي با خودش آورد که وقتهاي بيکاري تماشا کند. تازگيها علاقهي غريبي پيدا کرده که با هر بهانه، يک سيدي شو بدهد دست ِ من. ويدئو سيديهايي با کيفيت افتضاح، که رغبت نميکنم نگاه کنم. اين يکي، ابراهيم تاتليس است.
بهام ميگويد: يک چيزي ميخواهم برايت تعريف کنم.
ميگويد زن ِ سابقاش توي بيمارستان سر ِ حرف را باز کرده که: بچه بعد از جدايي ِ ما، خيلي زياد مريض ميشود و وضع درستي ندارد.
جواب ِ سربالاي خودش را که تعريف ميکند، يک کمي باش دعوا ميکنم. توجيه ميکند که به خاطر وضع بچه، حال درستي نداشته و بعد اضافه ميکند: مردها غروري دارند که کوتاه آمدن را برايشان دشوار ميکند. خندهام ميگيرد، چندشم ميشود، سعي ميکنم برايش توضيح بدهم خانمها در اينجور موارد چه احساسي بهشان دست ميدهد، چه انتظاراتي دارند، چه خواستههايي دارند. خوشاش ميآيد، بحث ميکند، قبول ميکند، دست ِ آخر، کلي قربان صدقهام ميرود و تعارف تکه پاره ميکند.
من دارم فکر ميکنم چقدر از آن مردها بدم ميآيد که يک مدل زن را براي توي رختخواب دوست دارند، يک مدل را براي خانهداري، يک مدل را براي صحبت کردن و يک مدل را براي همکار بودن.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire