samedi, septembre 23, 2006

به من چه مربوط که بيام پاييز را به کسي تبريک بگويم؟ که نه فصل ِ من است، نه با کسي بحث‌مان مي‌شود سر ِ آن نيم ساعت ِ آخر، که پاييز شده يا مانده به‌اش. تابستان بدجوري برام دوست داشتني بوده و دارد تمام مي‌شود. تلويزيون که خاموش است و راديو هم که نداريم، سر ِ ظهر بلند شوم بروم بچه‌ها را تماشا کنم که از مدرسه برمي‌گردند، بلکه سر ِ حال بيايم.

از ديشب هي دارم توي سر خودم مي‌زنم که اين آدم اصلاً ريلايبل هست يا نه.
من آدم دهاتيه‌ام تو چوپان ِ دروغ‌گو، که بس که دروغ شنيد، ديگر اعتماد نکرد.

آقاي پدر ِ محترم، خودتون لطفاً ش ع و ر داشته باشين که ما الان با هوا زندگي نمي‌کنيم و درسته که من تا حساب بانکي‌ام صفر داره، در جواب «کم و کسري تداريد؟» مي‌گم نه، ولي من يه سال کار کرده‌م، تو اين يه سال هم عمراً پول ازت نگرفتم، خيلي جاهام به‌ات لطف کرده‌م، و اگه الان مامانه دارم باهام دعوا مي‌کنه که چرا پس‌اندازت فلان‌قدره و بهمان قدر نيست، لطفاً ش ع و ر داشته باشه بفهمه اين پولا خرج ِ چي شده. يعني چي که نه بهم اجازه‌ي کار کردن مي‌دي، نه پول؟! مملکتيه والله! اي توي اون اذن ِ پدر!

من اينقدر به پاييزه فحش داده‌م، يعني مي‌ترسم ازش. حالا دو حال داره، يا ته‌اش همه‌چي ريخته به هم، يا همه‌چي جمع و جور شده.

اون شعره بود، «همشاگردي سلام»، آخي .. !

ممممم .. و در پايان خيلي عاشقانه عرض کنم که: اي زري! اي رفيق‌فروش ِ خائن! گور ِ مرگت يعني چه که تلفن خانه‌تان يا جواب نمي‌دهد يا اشغال است؟ يعني چه که گوشي‌ ِ وامانده‌ات را جواب نمي‌دهي، زنگ‌هام را هم به فلان‌ات حساب نمي‌کني؟! اي زري! اين‌ها همه را مي‌نويسيم پاي حساب ِ رفيق‌ ِ تازه‌تان، آخر ِ ماه فاکتور مي‌فرستيم دم ِ منزل. اوکي؟

11 commentaires:

Anonyme a dit…

تابستونِ دوست داشتني... ولي پاييز هم مي تونه خوب باشه و دوست داشتني. مگه نه؟
اون آدم هم اگه ريلايبل نباشه، مطمئن باش که خودشو نشون مي ده...

Anonyme a dit…

ببين، اگه حساب ِ بانکيت به اندازه‌ي کافي صفر داره، ميتونه زري رو فراموش کني و روي من حساب کني
!!!
:)):))

Anonyme a dit…

oh!mesle inke kheyli oza khite!bikhial baba!

خودم a dit…

حالم از بوی پاييز به هم ميخوره..پاييز و شرشرهای بارون رشت که فقط روز اولش قشنگه..بعد همه اش بايد چتر بگيری دستت و ماتم بگيری برای ماشين گرفتن..خيلی هم خوشحالم و حاضرم به همه محصل های دنيا حسودی بدهم که ديگه مدرسه نميرم..گوربابای شب امتحان..اوف چيا کشيديم...

Anonyme a dit…

ههههه... آره منم رفتم (البته از پنجره آویزون شده بودم) بچه ها رو نیگا میکردم که از مدرسه میومدن...
خیلی حال داد... ولی سرحال نشدم هنوز!!!

آقای پدرم که داره عتیقه بازی در میاره هااااا... بـــــــه!

پاییز چیکار داره به تو؟!
من که دوسش دارم!

Anonyme a dit…

رفیق و رفاقت
چه حس خوبی می‌دهند همین کابرد واژه‌های‌شان

شاد و رها باشی

panjaryman a dit…

زنگ زدی به زری قطع نکن بده من با پدرت صحبت کنم بگم این پاییز آخه چه گناه ی داره که بچه های چوپان هم هی ريلايبل میکنن آخه همه چیز که با آقا صفر درست نمیشه.
آخیشششش یکم آرووم شدم، خاموش کن اون رادیو رووووو

روابط عمومی نانا a dit…

هديه عزيزم

برايت مطلبي نوشتم که ازت دعوت ميکنم
بخوانيش ......نانا

Anonyme a dit…

ول کن باباها رو ، همه شون همینن :)

Anonyme a dit…

منم اون یکی دهاتیه ام پس.. به امید اون روز که به نرده ها تکیه بدیم حمله گرگه رو تماشا کنیم!!

Anonyme a dit…

! خون خودتو کثیف نکن