نزدیک چهار و نیم بعدازظهر. تازه نشسته بودیم پای ناهار. من بودم، نازنین بود، با علیرضا. کمی پلو کشیده بودم با سیبزمینی برشته و سالاد. داشتم سالاد میخوردم. دلم نخواسته بود هنوز که ماهی بگذارم توی بشقاب. خیره بودم به برگهای کاهو و تکههای لبو. دستهام بوی گشنیز میداد. چند دقیقه بیحرکت ماندم. نازنین پرسیده بود چرا نمیخوری؟ اشتها نداشتم. همین را بهش گفتم. پرسیده بود درد داری؟ سرم را تکان دادم که نه. بعد دیگر نتوانسته جلوی خودم را بگیرم، بلند شدم، گفتم بچهها ببخشید، رفتم روی تخت و بعد از مدتها گریه کردم.
صبح یکشنبه. دیروز عصرش از سفر برگشته بودیم سفر. ما خودمان هنوز داشتیم برنمیگشتیم خانه. یکشنبه قرارمان به گشت و گذار بود. هنوز ماشین اجارهای را نگه داشته بودیم برای همین. وضع هوا جالب نبود. صبح نشد بروم بدوم. باران ریز میآمد و زمین پر از چالههای کوچک آب بود و آنجایی که برای دویدن زیر سر دارم، راه خاکی باریکی است که کیلومترها از وسط زمینهای کشاورزی و مزارع ذرت و نیشکر و گندم رد میشود. قدمهای سبکبار برای همین رهانشده مانده بود توی پاهام. بعدش رفتیم بازار محلی. غرفههای میوه و سبزیجات، غذاهای آماده، شیرینی و ترشیجات، ماهی و محصولات دریایی، قصابی، پنیرفروشی و چیزهای دیگر. دستمان از میوههای تابستانی پر شد: گیلاس و توتفنگی، شلیل و هلو، زردآلو، طالبی. برای ناهار ایستادیم به ماهی انتخابکردن و تماشای پاککردن و بیرون آوردن فلسها. چنددانه کالاماری هم برداشتیم با یک میگوی خیلی درشت، از آنها که دست و پا دارند و چشمهاشان زل زده بهت. که امتحان کنیم. یک دسته گشنیز، زیتون، ترشی فلفل. بعد من و نازنین رفتیم سوپرمارکت برنج بگیریم و سر راه برگشتن، چند دانه شیرینی که دور هم بگذاریم کنار چای.
برگشتیم خانه باران شروع شد. ما سرمان را گرم حاضر کردن ناهار کردیم. پاک کردن سبزی، تمیز کردن کالاماری و میگو، خرد کردن پیاز، دم کردن کته. دو مدل پیازداغ گذاشتم؛ خلالی برای کالاماری، نگینی برای سس ماهی به سبک خانهی اهواز. کمی تمرهندی خیس کردم. سبزی ساطوری ریختم روی پیازداغ و پورهی گوجه. برای سس ماهی رب گوجهفرنگی زدم و ادویهی فراوان و فلفل حسابی، و بعد تمرهندی را صاف کردم ریختم روی باقی چیزها. نازنین تمرهندی را که صاف میکردم تعریف کرد یک بار جلوی من قلیهماهی با ربانار گذاشته بود و من دماغم را گرفته بودم بالا و زیاد نخورده بودم. من یادم نمیآمد. توی ذهنم دستهای مامان بود که تمرهندی را روی آبکش چنگ میزند، نه مثل من با چنگال. روی کالاماری کمتر ادویه زدم و برای ترشی، آبلیموی تازه اضافه کردم. بعد رفتم کنار، و نازنین تکههای ماهی و میگو را سرخ کرد. سالاد مختصری با کاهو و گوجهفرنگی و لبوی تازه سر هم کردم، یک ورقه چدار فلفلی را با دست خرد کردم ریختم روی سالاد با چاشنی بالزامیک. زیتون و ترشی هم گذاشتم دم دست.
سفره را انداختیم و نشستیم. دستهام بوی گشنیز میداد. خیلی سال بود که سس ماهی اینطوری درست نکرده بودم. بوی کته و ماهی و سس پرتم کرد پایین. ته خاطراتم. بعد از گریه برگشتم کنار بقیه. دوباره سفره را انداختیم و گفتیم و خندیدیم. من دلم میخواست بمیرم. دلم میخواست مرده بودم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire