dimanche, novembre 21, 2010

صبح با صدای زنگ موبایل ع.ر بیدار شدم، دیدم دماغم هنوز آویزان است و روی دنده‌ی چپم و خوابم هم می‌آید. تصمیم گرفتم نروم دانشگاه. دیروز هم البته وضع بهتری نداشتم، منتها دیروز گرامر داشتم. امروز اگر می‌رفتم، باید به فرانسه دینی می‌خواندم که زیاد لطفی ندارد و تازه یادم هم نرفته که دیروز، پایم را که از خانه گذاشتم بیرون، سرفه‌هایم شروع شد. این‌طوری بود که خودم را قانع کردم و رفتم دوتا نیمرو برای هر کداممان بار گذاشتم و یک لیوان چای ریختم و این شکلی روزم را شروع کردم.

Aucun commentaire: