mardi, novembre 30, 2010

توی اپیزود فیلان سیزن بیسار فرندز، یه جایی هست که چندلر مجبوره برای کریسمس بره تولسا و قبل از رفتن می‌گه به هر حال هیچ‌کس کارش رو دوست نداره. طبعاً چون چندلره، همه مخالفن و حتی راس می‌گه آی کنت گت ایناف داینسورز. داشتم خارجی‌اش را می‌گفتم. برای همین ننوشتم دایناسور.

الان ساعت دوازده و دوازده دقیقه‌ی شب- صبح- بامداده. از دو و نیم ظهر دچار گردن‌درد و کمردرد ناشی از استفاده‌ی غیر صحیح از تکنولوژی شده‌ام و چشم‌های خودم و علی‌رضامون و بابکمون قرمزه و هی خمیازه می‌کشیم. (دروغ گفتم. الان علی‌رضا گفت سپنتا؟ بابک جواب داد پونزّه‌تا. بعد زنگ زدن خارج و لهجه‌ی خانم پیغامگیر انگلیسی بود و ما خیلی خندیدیم. یک اصطلاح هم یاد گرفتم که: کی از تو بچه خواست؟)

ساعت دوازده و ده دقیقه‌ی شب شروع کرده بودم به فکر کردن به این که برای اولین بار توی عمرم دیگه اون آدمی نیستم که کریسمس می‌خواد بره تولسا. اون آدمی‌ام که کنت گت ایناف داینسورز.

Aucun commentaire: