dimanche, juillet 16, 2006

سال ِ پيش، دم‌دماي روز زن، يادم مي‌آد با مامان دعواي مفصلي کرده بودم. يکي دو ماه پيش‌اش توي کيفم سيگار پيدا کرده بود و همچين وقتي بود که رفته بود اس‌ام‌اس‌هاي گوشي‌ام را بخواند و بعد گشته بود دفترچه يادداشت‌م را پيدا کرده بود و خوانده بود و باز –نه چندان مودبانه- به‌ام حالي کرده بود که در نظرش من يک فاحشه‌ي کثيف‌ام. سيزده چهارده سالم بود که Pen Pal داشتن‌ام را اين‌طور تعبير کرد که: مرد مي‌خواهي، بگو ببرم‌ات فاحشه‌خانه. و همان شب بود که يکي از تصويرهاي ماندگار ِ عمرم، در ذهنم ثبت شد: چشم‌هاش، که غضب‌ناک بود، دست‌اش، که بالا رفت.

تابستان ِ بيست‌سالگي‌ام، بد شروع شد، اما آخرش خوب بود. بعد ِ دعواي مامان، من مدتي خودم را حبس کرده بودم طبقه‌ي بالا و به اين فکر مي‌کردم که چند برگ ِ دفترچه يادداشت، يک نخ سيگار، چندتا نامه و يک سررسيد ِ من را براي چه نگه داشته پيش‌ ِ خودش، اتاقم را به هم ريخته بودم، کف‌اش پر از کتاب بود و شيشه‌ي شکسته و عروسک و گلدان و نوار و سي‌دي. شبي که مرتب‌اش کردم، فرداش روز ِ مادر بود و بايد مي‌رفتم کارورزي.

مهندس ميم. را دورادور مي‌شناختم. خواهر ِ بزرگم وقت ِ تحصيل با خودش هم‌کلاسي ِ بود و وقت ِ کار، با خواهرشهم‌کار، و خبر داشتيم يکي دو سالي بيش‌تر نيست که ازدواج کرده. هدا به واسطه‌ي او بود که کار پيدا کرد و تابستاني که بايد کارورزي مي‌گرفتم، به من گفت بروم آن‌جا.
مهندس ميم را دورادور مي‌شناختم، اما ازش خوش‌ام نمي‌آمد. از آن مردهايي بود که يک مدل زن را براي توي خانه مي‌پسندند و يک مدل ديگر را براي هم‌صحبتي و توي رخت‌خواب. مي‌دانستم با دختري ازدواج نکرده دوست است و در عين حال، خيلي هم به زن و دو دخترش علاقه دارد.

خجالتي، نشسته بودم يک گوشه و سرم را با خودآموز اتوکد گرم مي‌کردم. مهندس ميم ساعت ده ِ صبح آمد شرکت. سلام و عليک کرد، يک کمي نشست، بعد دوباره رفت بيرون. با پنج شاخه رز قرمز آمد و يک جعبه شيريني. دانه دانه گل‌ها را داد به‌مان، بعد نشستيم دور ِ ميز کنفرانس، چاي خورديم با کيک و مهندس ميم، تمام مدت از محاسن پرداخت‌هاي غير نقدي در امريکا و کانادا حرف زد.
اولين باري بود که يک نفر زن بودن ِ من را به رسميت شناخت.

شش سال است که دلم نمي‌خواهد بچه داشته باشم.

مادرم اشتباه مي‌کند، من تا حالا بابت ِ هم‌خوابگي از کسي پول نگرفته‌ام.


پ.ن: علي‌رضا مي‌گه: مسئله اينه که توي فلسفه‌ي اينا، فاحشه فقط اوني نيست که پول مي‌گيره.
جواب مي‌دم: اين مشکل اوناس. فلسفه‌ي من اينه که فاحشه کسيه که نون ِ اين کار رو مي‌خوره. اون حق نداره حرفي به من بزنه که با فلسفه‌ي من نمي‌خونه.
لبخند مي‌زنه و مي‌گه: راست مي‌گي.

13 commentaires:

Anonyme a dit…

inhame in neveshtato bala ain kardam !
mikhasti begi faheshee ya rooze madaro tabrik begi ? :D

hassan a dit…

واما تو تو ای مادر ای مادر هوا همان چیزیست که دور سرت می چرخد وهرگاه لبخند می زنی صافتر می شود......./به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد.......آبجی به خورشید فردا بیندیش که تنها برای تو طلوع می کند

Anonyme a dit…

میگما دوباره اومدم بدونم اول چرا از دستم حرص خوردی دوم اگه اون چند تا عکس هم بفرستی لطف کردی و منت به ما گذاشتی یادته نره چرا از دستم حرص خوردی؟

Anonyme a dit…

حاج خانم روز زن مبارک . این روز رو بیشتر می ÷سندی تبریک بهت بگم یا روز تولد تاج الملوک ÷هلوی رو .نظر خواهی بسته بود ناامید نشو . گر ایزد ز حکمت ببندد دری ز رحمت نظر خواهی ÷ایین باز است

Anonyme a dit…

:)

Anonyme a dit…

آخه هدیه خنگه با اون عینک کلفتش که نه معنی فلسفه رو میدونه نه معنی فاحشه رو چی میگه؟
جنده جندس بابا جونی
هر دختری به یه مرد اکتفا نکنه و با هرکی بخوابه میشه جنده و دختر هرجایی و بغل خواب و مردای عوضی هم قربون صدقش میرن که حالشون رو بکنن
چه پول بگیره چه نه بازم جندس.
مرد هم اگر باشه بازم به نظر من جنده است.
به نظر شخصی آدم در مورد یه موضوعی هم نمیگن فلسفه!
مغز که همش به پایین تنه فکر کنه همین میشه دیگه
هی زر میزنی و عکسای خفن میزاری که ما فر بخوریم

Anonyme a dit…

manam ye tajrobeye moshabeh daram.ruzi ke mamanam 2 box sigaro tu komodam peida kard,talkhtarin ruze zendegim bud.

Anonyme a dit…

هکاف عزیز!
به خدا اومدن اینجای من دیگه صرفاً از روی عادت و یه‌جور حس مازوخیست گونه س وگرنه هیچ رغبتی ندارم به گذاشتن کامنت و چه کنم که خودخواهیم باعث میشه حرف نزده از اینجا نرم!
راستش یادمه یه نفر اسمش اصغر بود و به بچه‌هاش گفته بود بهم بگین بیژن! یه بنده خدایی هم اسمش بتول بود ... بهش میگفتن بِتی!
بگذریم از صغری خانوم که تو اون فیلمه شد منیژه و کوکب خانوم که شد بنفشه تا باکلاس تر باشه
می‌خوای اگه ناراحتی بگیم مادرتون به شما هم بگن باربی
یا شکلات داغ
می‌گن این خاصیت اکثر غربتی‌هاست که می‌خوان اون‌چیزی که هستن رو نادیده بگیرن و در عین حال هم حس می‌کنن خیلی می‌فهمن
یه دور که نوشته‌های خودت رو بخونی بدون اینکه فکر کنی خودت نوشتی
به این نتیجه می‌رسی که یه خانوم خطاکار و تیره بخت و درب و داغون و از همه جا مونده‌ی در عین حال احساساتی که یه چندهزار باری شکست عشقی خورده اینجا می‌نویسه
خانومی که جلوتر از نوک بینی ِ بزرگش رو، نه اینکه نبینه و ندیده باشه، خواسته نبینه
با عرض پوزش از حضار و خوانندگانِ به شدت فیلسوفِ اینجا که فلسفه‌های سکسی ِ خانوم رو می‌خونن و دنبال می‌کنن و باهاشون هم‌ذات پنداری می‌کنن بلکه چشمشون به جمال ایشون روشن بشه و احیاناً از الطافشون هم بهره مند گردند!

راننده ترن a dit…

دوست داشتم این نوشته رو، خیلی خیلی زیاد

Anonyme a dit…

man ke be kol yadam rafte bood rooze madare! mozooye jalebi baraye fekr kardan behem dadi! jane man akhar sar chand salete?

Anonyme a dit…

يه بار ديگم ميگم
تن ِ عريان ِ‌تو بايد مال كسي باشد كه روح ِ عريانش را دوست داري.

يقيه اش مهم نيست.

صورتکِ خیالی a dit…

انسانها ذاتا فاحشه اند!

اینو نوشتم و دارم فکر میکنم که چرا نوشتمش!

Anonyme a dit…

doost dashtam in posteto, yek joor hayi engar ke...