دیروز که رفته بودیم، بند سوتین مشکیش از زیر کت زرد توی دوق میزد. امروز موهای اپیلاسیون نشدهی دستش هم به همچنین.
بابا تو مزون کار میکنی ناسلامتی، یه کم به خودت برس.
حالا
هی چپ رفت، راست رفت، بهام گفت «عروس». بالا داشتم میآوردم.
اسم منو نوشت با فامیل ِ علیرضا. یه ترکیب ِ ناهمگون ِ زشت ِ بهگوشناآشنا از آب دراومد.
یعنی قبلش هی منتظر بودم علیرضا بگه واسه چی این همه پول میدی بالای لباسی که یه شب میخوای بپوشی بعد هم یا بندازی گوشهی کمد، یا ده بیست تومن بدی به این مغازههای کرایهی لباس.
هیچی هم نگفت طفلک.
یعنی میگفت نه، من قشنگ قیدشو میزدم ها. بدبختیم اینه که یه ورم از لباس خوشش میاد، یه ورم حواسش به جنبههای اقتصادی و ایناشه.
آقای زوربا تماس میگیره، میگه: خدمت جناب استاد فلانی هستیم. تو گوشی داد میزنم: ای پاچهخوار بدبخت!
ولی مرام به این میگنا، خدایی ببین همشهریای ما رو.
ذهنم مغشوشه.
میترسم هم.
بعد لرز هم گرفتهم.
بعد تموم دستهام هم پوسته پوسته شده. قاعدتاً باید گام ِ اول –یا دوم یا سوم- درمان باشه، ولی دیدنش همچین شوقی به آدم نمیده.
بعد چاق هم شدهم کلی. یعنی حالم از هیکل خودم به هم میخوره.
اصلاً مال ِ این «از یه مرحله به مرحلهی دیگه رفتن» باید باشه. سخته. آدم هزار بار همهچی رو میسنجه و تهاش باز دودله.
وقتی هست نه، میبینمش، ته ِ دلم قرص میشه.
این درد ِ بیدرمون، مال ِ وقتیه که پیش چشمام نیستش.
بابا تو مزون کار میکنی ناسلامتی، یه کم به خودت برس.
حالا
هی چپ رفت، راست رفت، بهام گفت «عروس». بالا داشتم میآوردم.
اسم منو نوشت با فامیل ِ علیرضا. یه ترکیب ِ ناهمگون ِ زشت ِ بهگوشناآشنا از آب دراومد.
یعنی قبلش هی منتظر بودم علیرضا بگه واسه چی این همه پول میدی بالای لباسی که یه شب میخوای بپوشی بعد هم یا بندازی گوشهی کمد، یا ده بیست تومن بدی به این مغازههای کرایهی لباس.
هیچی هم نگفت طفلک.
یعنی میگفت نه، من قشنگ قیدشو میزدم ها. بدبختیم اینه که یه ورم از لباس خوشش میاد، یه ورم حواسش به جنبههای اقتصادی و ایناشه.
آقای زوربا تماس میگیره، میگه: خدمت جناب استاد فلانی هستیم. تو گوشی داد میزنم: ای پاچهخوار بدبخت!
ولی مرام به این میگنا، خدایی ببین همشهریای ما رو.
ذهنم مغشوشه.
میترسم هم.
بعد لرز هم گرفتهم.
بعد تموم دستهام هم پوسته پوسته شده. قاعدتاً باید گام ِ اول –یا دوم یا سوم- درمان باشه، ولی دیدنش همچین شوقی به آدم نمیده.
بعد چاق هم شدهم کلی. یعنی حالم از هیکل خودم به هم میخوره.
اصلاً مال ِ این «از یه مرحله به مرحلهی دیگه رفتن» باید باشه. سخته. آدم هزار بار همهچی رو میسنجه و تهاش باز دودله.
وقتی هست نه، میبینمش، ته ِ دلم قرص میشه.
این درد ِ بیدرمون، مال ِ وقتیه که پیش چشمام نیستش.