samedi, novembre 30, 2013

آذر برای من ماه غمگین و دردناکیه. ماهیه که توش مادر نشدم. ماهیه که یه آدم دیگه شدم و زندگی‌ام، صد و هشتاد درجه چرخید.
هر سال، از اول تا آخر آذر، به خودم اجازه می‌دم دل‌تنگ باشم و تصورش کنم که چند ساله است و چه قیافه‌ای داره و چطور رفتار می‌کنه. آدمی که هیچ‌وقت وجود و هویت نداشته، کم‌تر دلتنگ‌ام می‌کنه تا آدمی که خودم ممکن بود بشم؛ تا رابطه‌ای که شکل می‌گرفت.
امسال از هر سال سخت‌تره. امسال از هر سال تنهاترم. حسی توی وجودم مرده. سال اول بود که تصمیم گرفته بودم دو سه روزی تنها سفر برم و نرفتم و دیگه هیچ سالی فکرش رو هم نکردم.
امسال اما واقعاً دلم می‌خواد برم. وسط این بی‌پولی و بی‌کاری و سرگشتگی‌ام، باید یه فرصتی جور کنم برای دو سه روز با خودم بودن و فکر کردن و بلکه هم به نتیجه رسیدن.
دردناکه که الان، نمی‌تونم با آدمی که یه وقتی بهترین دوست‌ام بود، حرف بزنم.
باید یک راهی باشه برای از بین بردن این انتظار بی حاصل شبانه‌روزی. راهی که هنوز بلدش نیستم.

vendredi, novembre 29, 2013

دیشب بود. دور هم، دمی به خمره هم زده بودیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم و یکی دوتا آهنگ هم هم‌خوانی کرده بودیم با هم. حال خوشی داشتم و دنیا برام دوست‌داشتنی بود.
گوشی‌ام را وسط مهمانی برداشتم و هفت- هشت- ده- هزار دقیقه نت منصور جلوی چشمم می‌رقصید که از سحر گفته بود. یکی دو ساعت قبلش بود که نازنین برام تعریف کرد که امروز رفته بود بیمارستان و من تمام زورم را زده بودم که تصورش نکنم آن‌جا روی تخت، با تن کبود و استخوان‌های شکسته و دست و پای بسته. تمام زورم را زده بودم و فایده هم نکرده بود و ته ذهنم، صدای سحر، مثل صدای ناله‌ی بچه‌گربه‌ای که توی سرما گیر افتاده باشد، حرف می‌زد و از پشت شیشه، درست نمی‌فهمیدم چی می‌گوید.
«یه کاره پ واسه چی باز کردی؟»
رفتم نشستم گوشه‌ی آشپزخانه. یادم نیست چقدر. یادم نیست چه‌کار کردم و چی گفتم و با کی حرف زدم. یکی شام کشیده بود. نازنین حتما. بلند نشدم باز. تشنه‌ام بود. یک لیوان کنارم بود که نمی‌دانستم چی تویش ریخته‌اند. صبح خالی‌اش کردم توی سینک. هزار سال بعدتر، حالم جا آمد. آب زدم به صورتم، لباس راحت پوشیدم، رفتم نشستم به گپ زدن دلچسب آخر مهمانی.
همه‌ی شب، چند صفحه‌ی آخر درخت زیبای من، توی سرم تکرار می‌شد. مانگاراتیبا. لعنت.

lundi, novembre 25, 2013

از کجاش شروع کنم؟
این از آن داستان‌هاست که نمی‌شود روایت‌اش کرد.