lundi, novembre 23, 2009

سيزدهم و چهاردهم آذر: يک جمعه و شنبه‌اي است که مي‌خواهم از زندگي‌ام بگريزم. يعني نمي‌شود که بمانم. شايد چمداني ببندم دوروزه بروم شمال، توي هواي سرد ِ آخر ِ پاييز، تنهايي زل بزنم به موج‌ها. شايد يکي را خِرکش کنم دنبال خودم که هي حرف بزنم براش و هي ساکت سر تکان بدهد. شايد پنج نفر، ده نفر را جمع کنم دنبال هم که برويم تفريح و به روي خودم نياورم. شايد هم ماندم همين‌جا، حرفي نزدم، چيزي ننوشتم و گذاشتم که بگذرد. اين يکي محتمل‌تر است از آدمي اين‌قدر محافظه‌کار.
اما امان از وقتي که خوابي.
امان.

Aucun commentaire: