lundi, novembre 26, 2012

سرم گیج می‌ره. یادم نیست از کی. عصر پنجشنبه رو یادمه که روی کاناپه خواب بودم و توی خواب هی سرم گیج می‌رفت، این‌قدری که هی می‌ترسیدم بیفتم پایین. نیم ساعت پیش، طاقتم طاق شد از این صندلی لرزون ِ زیر پام. زنگ زدم بهش که بیا دنبالم. راه افتاده و همین الان‌هاست که برسه. نیم ساعته از جام جم نخورده‌ام که وقتی می‌رسه، بی این که بخورم به در و دیوار، برم تا پایین. ادامه‌ی همون توهم ام‌اسه یحتمل. دلم می‌خواد بیاد بغلم کنه که همه‌چی وایسه. همه‌چی.

3 commentaires:

mim a dit…

سلام هدیه
منم عصر پنج شنبه ها رو با سرگیجه هاش میشناسم .
قشنگ می نویسی

Hadiye k. a dit…
Ce commentaire a été supprimé par l'auteur.
مریم (کارناوال زندگی) a dit…

سلام
بهتری؟؟