دیروز گند و گه بودم. ظهر طاقت نیاوردم، رفتم خانه. از دم در ساختمان شرکت، اشکهام ریخت پایین. هی گریه کردم و سبک نشدم. رفتم خوابیدم، بیدار شدم باز گریه کردم. اینقدری که بالا آوردم و مثل سگ ترسیدم از حال خودم. هی با خودم میگفتم خیلی نامردی است اینطور. هی میگفتم و فایده نداشت. بعد صبح شد.
آدم از صبر و تحمل خودش شگفتزده میشود.
1 commentaire:
خوب باشی :*
Enregistrer un commentaire