آذر برای من ماه غمگین و دردناکیه. ماهیه که توش مادر نشدم. ماهیه که یه آدم دیگه شدم و زندگیام، صد و هشتاد درجه چرخید.
هر سال، از اول تا آخر آذر، به خودم اجازه میدم دلتنگ باشم و تصورش کنم که چند ساله است و چه قیافهای داره و چطور رفتار میکنه. آدمی که هیچوقت وجود و هویت نداشته، کمتر دلتنگام میکنه تا آدمی که خودم ممکن بود بشم؛ تا رابطهای که شکل میگرفت.
امسال از هر سال سختتره. امسال از هر سال تنهاترم. حسی توی وجودم مرده. سال اول بود که تصمیم گرفته بودم دو سه روزی تنها سفر برم و نرفتم و دیگه هیچ سالی فکرش رو هم نکردم.
امسال اما واقعاً دلم میخواد برم. وسط این بیپولی و بیکاری و سرگشتگیام، باید یه فرصتی جور کنم برای دو سه روز با خودم بودن و فکر کردن و بلکه هم به نتیجه رسیدن.
دردناکه که الان، نمیتونم با آدمی که یه وقتی بهترین دوستام بود، حرف بزنم.
باید یک راهی باشه برای از بین بردن این انتظار بی حاصل شبانهروزی. راهی که هنوز بلدش نیستم.
هر سال، از اول تا آخر آذر، به خودم اجازه میدم دلتنگ باشم و تصورش کنم که چند ساله است و چه قیافهای داره و چطور رفتار میکنه. آدمی که هیچوقت وجود و هویت نداشته، کمتر دلتنگام میکنه تا آدمی که خودم ممکن بود بشم؛ تا رابطهای که شکل میگرفت.
امسال از هر سال سختتره. امسال از هر سال تنهاترم. حسی توی وجودم مرده. سال اول بود که تصمیم گرفته بودم دو سه روزی تنها سفر برم و نرفتم و دیگه هیچ سالی فکرش رو هم نکردم.
امسال اما واقعاً دلم میخواد برم. وسط این بیپولی و بیکاری و سرگشتگیام، باید یه فرصتی جور کنم برای دو سه روز با خودم بودن و فکر کردن و بلکه هم به نتیجه رسیدن.
دردناکه که الان، نمیتونم با آدمی که یه وقتی بهترین دوستام بود، حرف بزنم.
باید یک راهی باشه برای از بین بردن این انتظار بی حاصل شبانهروزی. راهی که هنوز بلدش نیستم.