mardi, février 19, 2013

ته ِ دلم غروب ِ جمعه است. مویه می‌کنند. من صدام درنمی‌آید. زل زده‌ام به اشک‌ها و گاگریوهای زنان سیاه‌پوش ِ دلم. هوا؟ گرفته. خاکستری. سرد. 
کاش غروب جمعه نبود ته ِ دلم. یک عصر شلوغ ِ چهارشنبه‌ی آخر اسفند بود مثلاً. پر رنگ و پر هیاهو.

Aucun commentaire: