No Response

Aucun article. Afficher tous les articles
Aucun article. Afficher tous les articles
Accueil
Inscription à : Commentaires (Atom)

Rechercher dans ce blog

Archives du blog

  • ▼  2025 (17)
    • ▼  novembre (3)
      • دیگه این قوزک پا.
      • Tear me to pieces, skin to bone
      • ... که من به زندگی نشستم
    • ►  octobre (1)
    • ►  septembre (2)
    • ►  août (1)
    • ►  juillet (3)
    • ►  juin (7)
  • ►  2019 (1)
    • ►  octobre (1)
  • ►  2017 (45)
    • ►  décembre (4)
    • ►  novembre (5)
    • ►  septembre (4)
    • ►  août (7)
    • ►  juillet (2)
    • ►  juin (5)
    • ►  avril (8)
    • ►  mars (3)
    • ►  février (7)
  • ►  2015 (2)
    • ►  juin (2)
  • ►  2013 (37)
    • ►  décembre (2)
    • ►  novembre (3)
    • ►  octobre (4)
    • ►  septembre (4)
    • ►  août (2)
    • ►  juillet (4)
    • ►  juin (2)
    • ►  avril (2)
    • ►  mars (1)
    • ►  février (6)
    • ►  janvier (7)
  • ►  2012 (18)
    • ►  décembre (2)
    • ►  novembre (1)
    • ►  octobre (4)
    • ►  septembre (6)
    • ►  juillet (1)
    • ►  janvier (4)
  • ►  2011 (12)
    • ►  décembre (2)
    • ►  octobre (1)
    • ►  septembre (4)
    • ►  août (1)
    • ►  juillet (1)
    • ►  juin (1)
    • ►  avril (1)
    • ►  janvier (1)
  • ►  2010 (44)
    • ►  décembre (3)
    • ►  novembre (8)
    • ►  octobre (3)
    • ►  septembre (1)
    • ►  août (3)
    • ►  juillet (3)
    • ►  mai (5)
    • ►  avril (3)
    • ►  mars (5)
    • ►  février (3)
    • ►  janvier (7)
  • ►  2009 (123)
    • ►  décembre (7)
    • ►  novembre (5)
    • ►  octobre (5)
    • ►  août (8)
    • ►  juillet (10)
    • ►  juin (18)
    • ►  mai (15)
    • ►  avril (12)
    • ►  mars (14)
    • ►  février (14)
    • ►  janvier (15)
  • ►  2008 (270)
    • ►  décembre (29)
    • ►  novembre (32)
    • ►  octobre (24)
    • ►  septembre (18)
    • ►  août (21)
    • ►  juillet (17)
    • ►  juin (26)
    • ►  mai (18)
    • ►  avril (37)
    • ►  mars (22)
    • ►  février (17)
    • ►  janvier (9)
  • ►  2007 (41)
    • ►  décembre (10)
    • ►  novembre (5)
    • ►  octobre (4)
    • ►  septembre (5)
    • ►  août (2)
    • ►  juillet (2)
    • ►  juin (1)
    • ►  mai (1)
    • ►  avril (2)
    • ►  mars (2)
    • ►  janvier (7)
  • ►  2006 (209)
    • ►  décembre (13)
    • ►  novembre (3)
    • ►  octobre (9)
    • ►  septembre (15)
    • ►  août (20)
    • ►  juillet (28)
    • ►  juin (28)
    • ►  mai (14)
    • ►  avril (18)
    • ►  mars (19)
    • ►  février (24)
    • ►  janvier (18)
  • ►  2005 (57)
    • ►  décembre (46)
    • ►  novembre (11)

Messages les plus consultés

  • (pas de titre)
    یکی از اون روزهایی بود که همه‌چی توی همه‌چی می‌پیچید و دلم می‌خواست استخون‌هام رو توی هم گره بزنم بلکه تسکین پیدا کنه. بعد از دو روز، سه ر...
  • اول
    علی‌رضا تعریف کرد با تیه‌ری که جلسه داشته، اول حال من را پرسیده و این تعارفات، بعد گفته خانمِ خود من هم بیماری خاص دارد و شرایط را درک می‌...
  • (pas de titre)
    در «مثلِ گاو از خيابان رد شدن»ِ من که شکي نيست، اين را همه ي آن هايي که با من هم گام شده باشند مي دانند. حالا، اين که رد شدن از خيابان چه رب...
  • (pas de titre)
    من الان مثلاً خوابيده‌ام. يعني نخوابيده‌ام ها، رفتم بخوابم، نشد. چه‌طور خون‌ريزي داشته باشم الان خوب است؟ هيچ هم آن‌طوري نيست. يک طوري است ک...
  • UnTitled
    شبيه ِ حس ِ هرزگي، بعد ِ عشق‌بازي ِ ده دقيقه‌اي تو آسانسور، شبيه ِ تن‌هاي داغ ِ در هم پيچيده، شبيه ِ هراس ِ باز شدن ِ ناگهاني ِ در، شبيه ِ ....
  • به همه‌ي فاحشه‌هاي شهر من
    خوبي‌اش اين است که هنوز سر ِ نظر ِ سابق‌ام هستم. بدي‌اش هم شايد اين باشد که حرف ِ جديدي براي گفتن ندارم. اين را دوباره مي‌گذارم اين‌جا، که ي...
  • (pas de titre)
    من یک جعبه‌ی پاندورا دارم برای خودم که گاهی بازش می‌کنم و این‌طور می‌شوم که حالا هستم.
  • سفرنامه‌ی تلگرافی
    روز اول: تا چهار و نیم ِ صبح، من و پسره بحث می‌کردیم با مامان که چرا این‌طور کرده با ما. ته‌اش، نه خواسته‌های ما عوض شد، نه اخلاق ِ مامان. س...
  • ):)
    دونقطه، با پا زد فاصله انداخت بين ِ دوتا پرانتز باز که هم‌ديگر را بغل کرده بودند، رفت نشست آن وسط. خنده ساخت يا اخم؟
  • (pas de titre)
    یک عصری جنازه‌ام رسید خانه. یعنی تو بگو یک اپسیلون حالم فرق می‌کرد با شب‌هایی که نه می‌رسیم. از آن وقت‌هایی هم بود که آدم مادر لازم است؛ بای...
Fourni par Blogger.