بیست و چهارم نوامبر شروع شد.
بیست و دوم دسامبر، برای اولین بار بهام گفتن مشکوک به اماس.
بیست و پنجم دسامبر وقتی دکتر فایل امآرآی رو باز کرد، نشسته بودم کنارش و لکههای روی مغزم رو دیدم.
نهم ژانویه بستری شدم.
سیزدهم ژانویه تشخیص قطعی رو گفتن.
چهاردهم ژانویه مرخص شدم.
بیست و سوم ژانویه تزریق رو شروع کردم.
از تاریخها میترسیدم. از حالی که الان بعد از یادآوری تاریخها دارم میترسیدم.
بدی زندگی ماها اینه که هر دورهای از زندگی، هر دسته خاطراتی، هر تلخ و شیرینیای یه جایی توی شبکههای اجتماعی و وبلاگ و وبسایت مونده و میمونه. نمودار نزولی حال من از روز اول توی آرشیو توییتر هست. معمولاً نمیرم سراغاش، امشب ولی انگار جد کرده بودم فکرِ تاریخها رو برای خودم حل کنم. یه ماهی بود با خودم کلنجار میرفتم نرم سراغشون. الان هم دیدن این که تا کجای قضیه خودم رو نگه داشته بودم و از کجا اون حجم خوشبینی و امید و «انشالله گربهاس»، به تدریج تبدیل شد به واقعبینی آسون نیست. وقتی میخونم خیلی دلم برای خودم میسوزه. نمیدونم چرا. جایی لابهلای کلمات خودم رو میبینم انگار که چه حسی داشتم. حسی که هرقدر هم زور میزنم، نمیتونم به کلمه بیارماش.
واقعیت یه تصویر خوشآبورنگه که از لابهلای خطخطیهای سیاه، چیزی ازش نمونده.
بیست و دوم دسامبر، برای اولین بار بهام گفتن مشکوک به اماس.
بیست و پنجم دسامبر وقتی دکتر فایل امآرآی رو باز کرد، نشسته بودم کنارش و لکههای روی مغزم رو دیدم.
نهم ژانویه بستری شدم.
سیزدهم ژانویه تشخیص قطعی رو گفتن.
چهاردهم ژانویه مرخص شدم.
بیست و سوم ژانویه تزریق رو شروع کردم.
از تاریخها میترسیدم. از حالی که الان بعد از یادآوری تاریخها دارم میترسیدم.
بدی زندگی ماها اینه که هر دورهای از زندگی، هر دسته خاطراتی، هر تلخ و شیرینیای یه جایی توی شبکههای اجتماعی و وبلاگ و وبسایت مونده و میمونه. نمودار نزولی حال من از روز اول توی آرشیو توییتر هست. معمولاً نمیرم سراغاش، امشب ولی انگار جد کرده بودم فکرِ تاریخها رو برای خودم حل کنم. یه ماهی بود با خودم کلنجار میرفتم نرم سراغشون. الان هم دیدن این که تا کجای قضیه خودم رو نگه داشته بودم و از کجا اون حجم خوشبینی و امید و «انشالله گربهاس»، به تدریج تبدیل شد به واقعبینی آسون نیست. وقتی میخونم خیلی دلم برای خودم میسوزه. نمیدونم چرا. جایی لابهلای کلمات خودم رو میبینم انگار که چه حسی داشتم. حسی که هرقدر هم زور میزنم، نمیتونم به کلمه بیارماش.
واقعیت یه تصویر خوشآبورنگه که از لابهلای خطخطیهای سیاه، چیزی ازش نمونده.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire