dimanche, septembre 28, 2008

گوشي رو گذاشتم جييييغ زدم.
فک کن بعد ِ اين همه وقت ضمن ولگردي آگهي يه آموزشگاه موسيقي مي‌بينم بغل خونه، زنگ مي‌زنم يه خانومه‌ي خوش‌صداي خوش‌لحن راهنمايي مي‌کنه و من برنامه‌ام از روي هوا جور مي‌شه.
و من امروز که کار دارم، ولي همين فردا مي‌رم ثبت‌نام که ديگه مثل بز هي نندازم عقب اين برنامه رو.

ما جماعت ِ مرده‌پرست


samedi, septembre 27, 2008

يهويي يادم اومد غير ِ آقاي الف ِ چندم ِ دبيرستان، اصلاً ِ اصلاً معلم زبان ِ مرد نداشته‌ام تا حالا. هر چقدر هم که فرانسه يک عدد زبان ِ جينگول ِ شنگول ِ دوست‌داشتني باشد که من عاشقش باشم؛ اين فرانسوي‌ها احمقند و يک عالم چيزهايي مي‌نويسند که موقع خواندن به تخم‌شان هم نمي‌گيرند.

jeudi, septembre 25, 2008

اي واي اگر صياد من
غافل شود از ياد من...

mercredi, septembre 24, 2008

اين يک سکوت است.
براي باباي بابک.
مدير گروه ِ فرانسه يک عدد آدم چپ ِ ته‌استکاني مي‌باشد و من امکان ندارد ديگر در عمرم اتاق ِ اساتيد ببينم و ياد ِ C.J ِ ايت سيمپل رولز نکنم.

mardi, septembre 23, 2008

يعني تا اين چند و خورده‌اي شر آيتمامو نخونم، پا نمي‌شم فريزي‌ها رو بذارم توي فريزر و يخچالي‌ها رو توي يخچال.
بعد ديدي اينا که به خودشون مي‌گيرن؟
عرق ريزون با يه عالمه خريد ِ شهروندي برمي‌گردم خونه و سه بار دست ِ پر مي‌رم بالا تا تموم شن. پاييز؟ کشک ِ چي؟ پشم ِ چي؟ پاييز کجا بود؟ بهتون مي‌زنيد.

lundi, septembre 15, 2008

پروژه‌ي ثبت‌نام بعد ِ سه روز دربه‌دري بالاخره تا جايي که مي‌‌شد تموم شد. استراحت؟ هه. فردا ثبت‌نام اوکاافه با اون پسرا که ميان مثلاً کمک کنن و دوستاي خودشونو مي‌فرستن جلو همه‌اش. يعني فردا ظهر برگردم تا هفته‌ي بعدش عمراً پامو از خونه نمي‌ذارم بيرون.