يه دفعه يادم افتاد امروز شيشمه. سالگرد عروسيمون.
چقدر که من اون شب رو دوست ندارم. چقدر که هرچي ميگردم يه خاطرهي خوب ِ دوتايي پيدا نميکنم و هر چي که يادم مياد اينه که از دست ِ بقيه ناراحت بودم و با تو بداخلاقي ميکردم. يادته اون ليوان آبو که ميدونستي تشنمه و رفتي برام آوردي و لج کردم و نخوردم؟ هنوز يادمه و فايده نداره چقدر بطري آبمعدني از دستت گرفته باشم توي گرما و تشنگي. دلم ميخواستش و بقيه بودن و بقيه نذاشتن.
دوست ندارم اين روز رو اصلاً. يه روز معموليه. واسه همينه که هيچ کاري نميکنم. خبري از کيک و گل و هديه نيست. خودمون دوتاييم. مثل همهي روزهايي که با هم بوديم و باهم خواهيم بود.
يادت نره که دوستت دارم. اصلاً تو جوجوي مني، عجق مني و به کسي ربطي ندارد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire