الان از خواب پا شدهام. طبيعتاً موهام آشفته است و سرم گيج ميخورد. رفتم يک ليوان آبميوه براي خودم بريزم، چشمم خورد به ظرفشويي ِ تا خرخره پر و مثلاً عذابوجدان گرفتم. الان دو سال و نيمي ميشود که من دارم فکر ميکنم ماشين ظرفشويي آيا چيز ِ خوبي است؟ آيا چيز ِ بدي است؟ آيا من بدون ِ تو هرگز؟ هنوز هم فکريام. بلکه آخر عمري هنوز هم مشغول ِ گفتن داشتن يا نداشتن باشم و مسئلهام اين باشد. بعد رفتم سر ِ بالين بچه، بيدارش کنم. يک جور ِ نرم و نولوک خوبي براي خودش کش و قوس آمد و چشمهاش را باز کرد و شروع کرد دستم را ليس زدن. تخم سگ روز به روز خوردنيتر ميشود. فحشخورش هم ملس است. اينطور نيست که بيايد زير پات وقتي راه ميروي و نتواني بهاش بگويي کسکش برو کنار که يک وقت ياد نگيرد و جلوي در و همسايه آبرويت را ببرد با اين بچه تربيتکردنت. بعد بگردم که دلش ميخواهد در سکس مشارکت کند. هميشه اينجور وقتها روي تخت است و يا موهايم را ميجورد، يا انگشتم را ليس ميزند، يا روي پر و پاچهمان راه ميرود. تريسام دوست دارد. کارياش نميشود کرد. بچه هم بيدار شد. اين از اين. ديگر چي بنويسم؟ من امروز يک امتحان خوبي دادم که طبيعتاً براي شما جالب نيست. بيشتر گپي بود با معلم پيرامون مارگريت دوراس. بعد من و مرتضي رفتيم که من مثلاً بهاش درس بدهم و کلي غيبت کرديم. ميدانستيد شايعه پيچيده که رئيس دانشکده چرا ميرزاحسابي را از مديرگروهيمان برداشته؟ لج و لجبازي بوده و راي گرفتهاند و م.ح 17 به 10 پيش بوده و رايها را عوض کردهاند. اين البته شايعه است و من از صحت و سقمش چيزي نميدانم. بچهها دارند امضا جمع ميکنند برش گردانند. من پيشنهاد دادم تجمع کنيم البته. حالا شايد بعداً. به هر حال صحنهي خداحافظي م.ح که با گلدانها و جعبهي وسايل در ِ اتاقش ايستاده بود داشت قفل ميکرد، از تراژيکترين صحنههاي رخ داده در فيلان بود.
بعداً: افتخاري شادمانانه دارد براي خودش چيز ميخواند. دو ساعتي ميشود. ما شام درست کرديم و خورديم و کتاب هم خوانديم و آقا هنوز دارد چهچهه ميزند. لامذهب خستگي هم نميشناسد. هي دارد اينور آنور ميدود چون آهوي گمگشته. بيشين بابا جان. تتي را ببين براي خودش آن گوشه ولو شده توي گرماي شوفاژ. ياد بگير.
1 commentaire:
بجای اینها بچه رو ببر روضه ای .. دعایی ... سفره ای چیزی
Enregistrer un commentaire