نيمه مست روي مبل دراز کشيده بودم، سيگار ميکشيدم و گاهي حرفي ميزديم. سرم سنگين بود و صدا آزارم ميداد. خانهي همسايه شير آب چکه ميکرد و توي آژانس ِ روبهروي خانه، کسي داستاني را پچپچکنان براي بغلدستياش تعريف ميکرد. موهام داشت بلند ميشد. زور ميزندند که از زير پوستم بيرون بيايند و اين درد هم داشت. برگهاي يک گلداني در جايي داشت تکان تکان ميخورد و کرمي توي خاکش ميخزيد. صداي جيغ بچهاي هم طبعاً چاشني بود. موسيقي نبود، هيچ نبود. صداي گريهي آرام مادرم هم از جايي ميآمد. اينجا بود که فهميدم يک جاي کار ايراد دارد. ساعت سه و نيم صبح، مادر من نمينشيند در هزار کيلومتري جايي که من هستم، جوري گريه کند که به گوش من برسد. يا نکند کرده باشد؟
1 commentaire:
دوستش داشتم
Enregistrer un commentaire