گشنهام بود. يه کاسه کورنفلکس با شير ريختم براي خودم و پشتش هم چندتا کلوچهي خرما-گردويي کوچولو. نشمردم چندتا. توتي رو برده بودم تو حياط و بعد که آوردمش، تا يه ساعت همينجوري ميو ميو کرد که باز بذارم بره بيرون. حال نداشتم بالا سرش بايستم و همسايههه غر ميزنه اگه ببينه بچه تو حياطه. ما تا حالا غر نزديم که بچهي اونا هي توي حياطه. چون بچهشون آدمه اصولاً همچين چيزي براشون پذيرفته هم نيست که با توتي مقايسه بشه. ولي به خدا که خرتره.
بعد؟ بعد الان دارم از خواب ميميرم. يه عالمه هم تمرين گرامر دارم. حالا که نه ادعا کنم تمرين به جاييمه، ولي اگه بخوابم شب دير ميخوابم و صبح دير پا ميشم و به کلاس ِ صبحم نميرسم. آلردي هم سهتا غيبتم رو خوششال و خندان کردهام قبلاً. بعد هي قراره يادم باشه به نازنين زنگ بزنم قرار اين هفتهمون رو بندازم جمعه، هي يادم ميره. اصلاً امروز هم نزديک بودم زنگ بزنم به محدثه که تخمم که پول موبايل برات مياد، من دلم برات تنگ شده. هيچ هم حواست هست از وقتي رفتي ديگه معاشرت ِ خوب دوستداشتني نکرده کسي با کسي؟ اوه اوه از اين ناخونام. دو هفته است ميخوام مانيکور کنم و مو رنگ کنم و وقت نميکنم. يه کم گوشت آبپز داريم که دلم ميخواست تنگش قارچ و سيبزميني و هويج و بروکلي بذارم واسهي شام، قارچ و سيبزميني و هويج و بروکلي نداريم. جينمو صبح انداختم توي ماشين. يه دستمال کاغذي توي جيبش بود و همهاش پخش و پلا شده روي پاچههاش. درش که آوردم، تا برگشتم در ِ ماشينو ببندم، توتي رفته بود تو ماشين براي خودش نشسته بود. آدم چجوري بچهدار ميشه که سکته نکنه؟ يا نکنه بچهي آدم اينقدر تخم سگ نيست؟ ها؟ عروسک سنگ صبور، يا تو فيلان کن، يا من ميترکم.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire