نون ازم خواست برایشان لیست بنویسم. از اینها که آدم قبل ِ تولد پخش میکند بین دوستهاش. این کار را البته دوست ندارم. یک بار کردم. هیچ فایدهای هم نداشت. در صدر لیستم ماشین بود. الان نمیدانم یک سال گذشته یا دو سال. هنوز ماشین ندارم. رفتم پیداش کنم و با اندکی دخل و تصرف دوباره همان را بفرستم. چون مثلاً فندک میخواستم که همان موقع گرفتم.
بعداً: سطر بالا که مینوشتم، توتی با یک گربهی دیگر پشت پنجره دعوایش شد. رفتم جداشان کنم، دست راستم را گاز گرفت و رسماً یک تکهاش را خورد. الان دستم شبیه دماغ مودی چشم باباقوری است. من مقداری گریه زاری و ننه من غریبم بازی در آوردم و حالا دارم رشادتمندانه و یکدستی ادامه میدهم. یعنی باید بروم بدهم پانسمانش کنند؟ یا توتی را با تیپا از خانه بیندازم بیرون کفایت میکند؟ الان دوتا دلمشغولی دارم. یکی این که خاک بر سرم. من دیروز با یکی رفتم سقط کند و او به اندازهی الان ِ من ادا در نیاورد. دوم که من چجوری میتوانم یک دستی بروم مستراح و شلوارم را بکشم پایین؟ ناهار خوردن که بماند.
بعداً: سطر بالا که مینوشتم، توتی با یک گربهی دیگر پشت پنجره دعوایش شد. رفتم جداشان کنم، دست راستم را گاز گرفت و رسماً یک تکهاش را خورد. الان دستم شبیه دماغ مودی چشم باباقوری است. من مقداری گریه زاری و ننه من غریبم بازی در آوردم و حالا دارم رشادتمندانه و یکدستی ادامه میدهم. یعنی باید بروم بدهم پانسمانش کنند؟ یا توتی را با تیپا از خانه بیندازم بیرون کفایت میکند؟ الان دوتا دلمشغولی دارم. یکی این که خاک بر سرم. من دیروز با یکی رفتم سقط کند و او به اندازهی الان ِ من ادا در نیاورد. دوم که من چجوری میتوانم یک دستی بروم مستراح و شلوارم را بکشم پایین؟ ناهار خوردن که بماند.
بلی. میگفتم. من توی زندگیام خیلی چیزها کم دارم که اصلاً خیال هم نمیکنم بهشان برسم. مثلاً یک خانهی دوخوابهی واندار. یا یک ویلا لب دریا. یک چیزهایی هم هست که خوب، الان هم اگر نشود، یک سال، دو سال، سه سال دیگر خودمان میتوانیم بخریم و تازه آنجوری بیشتر بهمان میچسبد. کلاً این پروسهی رفتن و دیدن و انخاب کردن به من یکی خیلی میچسبد. این است که راضی به زحمت کسی نیستم. یک چیزهایی هم هست که خوب، گرانند. آدم همینجوری که نمیتواند به مردم بگوید این دیکشنری شصت یورویی را لازم دارد. یا این یکی بیست و سه یورویی را. یک رویی میخواهد گفتنش که من ندارم. دیگر جانم بگوید برای نون ِ نازنین که من الان دو ساعت است دارم فکر میکنم چی دلم میخواهد و توی این فاصله یک اپیزود فرندز هم دیدم. من ممکن است از گرفتن یک تیشرت راحت و خنک هم خیلی خوشحال شوم. از زیورآلات خوشام نمیآید، اما خوشگلترین گوشوارههای عالم را از نسیم و مرجان کادو گرفتهام. یک چیزی لازم دارم که بمالم به تنم و زیر آفتاب بخوابم و برنزه بشوم. کتاب لازم ندارم. لوازم آرایش هم نه. لاک هم که همین دیروز از ملی و محدثه چندتا بلند کردم. یک اتوی مو هم گمانم میخواستم. دیگر یادم نمیآید. یعنی چیز فیزیکی یادم نمیآید. الان میخواهم این پستم را جمع کنم، بروم درمانگاهی چیزی ببینم دستم بخیه لازم دارد یا نه. از اولش این را میخواستم بگویم اصلاً که همین خواب ِ راحتی که آدم بعد از مهمانی شبانه در خانهی خودش میکند، برای من بهترین چیز است. همین همنشینیهای وقت و بیوقت، همین همصحبتیهای گاه و بیگاه.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire