توی خالی کردن خشم خیلی حرفهایام، غصه ولی نه. یه بغض گنده پشت چشمهامه که خالی نمیشه. نامرئی شدهام. برای همه، برای خودم.
samedi, avril 29, 2017
lundi, avril 17, 2017
یه چیزی هست که تا حالا به کسی نگفتهام.
«شایعترین نوع بیماری ام اس، نوع عود كننده-فروكش كننده میباشد. حدود 75 درصد بیماران در ابتدای شروع بیماریشان در این نوع قرار میگیرند كه در آن، بیمار به طور ناگهانی دچار حملاتی میشود كه یك یا چند قسمت از بدنش را درگیر می سازد. سپس بیمار به طور كامل یا اینكه تا حدود زیادی بهبود مییابد و بیماری تا حمله بعدی كه اتفاق بیفتد پیشرفت نمی كند. حمله بعدی می تواند خیلی زود و یا سالها بعد اتفاق بیفتد.
خطرناکترین نوع بیماری ام اس ، نوع پیشرونده-اولیه میباشد كه حدود 15 درصد بیماران مبتلا به ام اس به این نوع دچار هستند. بیماران مبتلا به نوع پیشرونده-اولیه به طور پیوسته حالشان بدتر میشود و در بین حملات، حالشان هیچ گونه بهبودی نمییابد و یا این كه بهبودی اندكی دارند.
بیماران دچار ام اس نوع پیشرونده-ثانویه، ابتدا در نوع عود كننده-فروكشكننده قرار دارند و در آخر نیز به نوع پیشرونده تغییر خواهند كرد. در طی 10 سالی كه از شروع بیماری می گذرد، حدود 50 درصد بیماران كه در ابتدا در نوع عود كننده- فروکشكننده قرار داشتند در نوع پیشرونده ثانویه قرار می گیرند. در عرض 25 سال حدود 90 درصد بیمارانی كه ام اس آنها در نوع عود كننده-فروكشكننده قرار داشته است به نوع پیشرنده ثانویه تغییر خواهند نمود.»
این تعریف انواع اماسه که توی هر مقاله و مطلبی بدون توضیح و آپدیت میاد. نمیگه آمار از کجا اومده، مربوط به چه اقلیم و شرایطیه، یا برای آدمِ در حال مصرف دارو صدق میکنه یا نه. که ظاهراً هم نمیکنه. یعنی میخوام بگم آینده لزوماً به این بدی هم نیست، ولی خیلی من رو میترسونه. الان جلوی چشمهامه. خیلی نزدیک و خیلی محتمل. قبلا اگه کسی رو میدیدم که با عصا یا واکر راه میره، لگناش موقع راه رفتن زیادی میچرخه، پاش رو روی زمین میکشه و تعادل نداره، نمیدونستم چطوریه. منظورم اینه که واقعاً تصوری نداشتم حس آدم چیه و چطوریه که نمیتونه. الان میدونم. یه کم دچارشم، خفیف و قابل تحمل. هنوز عصا-لازم نشدهام، فقط گاهی پیش میاد که اگه بود، کمک میکرد. هر قدر که زمان میگذره و تغییری توی اوضاع خودم نمیبینم، همینجوری یواش یواش و ذره ذره جلوی چشمام واضحتر میشه. دیگه نمیتونم از فکر کردن بهش فرار کنم. یه روزی دیگه نمیتونم راه برم.
«شایعترین نوع بیماری ام اس، نوع عود كننده-فروكش كننده میباشد. حدود 75 درصد بیماران در ابتدای شروع بیماریشان در این نوع قرار میگیرند كه در آن، بیمار به طور ناگهانی دچار حملاتی میشود كه یك یا چند قسمت از بدنش را درگیر می سازد. سپس بیمار به طور كامل یا اینكه تا حدود زیادی بهبود مییابد و بیماری تا حمله بعدی كه اتفاق بیفتد پیشرفت نمی كند. حمله بعدی می تواند خیلی زود و یا سالها بعد اتفاق بیفتد.
خطرناکترین نوع بیماری ام اس ، نوع پیشرونده-اولیه میباشد كه حدود 15 درصد بیماران مبتلا به ام اس به این نوع دچار هستند. بیماران مبتلا به نوع پیشرونده-اولیه به طور پیوسته حالشان بدتر میشود و در بین حملات، حالشان هیچ گونه بهبودی نمییابد و یا این كه بهبودی اندكی دارند.
بیماران دچار ام اس نوع پیشرونده-ثانویه، ابتدا در نوع عود كننده-فروكشكننده قرار دارند و در آخر نیز به نوع پیشرونده تغییر خواهند كرد. در طی 10 سالی كه از شروع بیماری می گذرد، حدود 50 درصد بیماران كه در ابتدا در نوع عود كننده- فروکشكننده قرار داشتند در نوع پیشرونده ثانویه قرار می گیرند. در عرض 25 سال حدود 90 درصد بیمارانی كه ام اس آنها در نوع عود كننده-فروكشكننده قرار داشته است به نوع پیشرنده ثانویه تغییر خواهند نمود.»
این تعریف انواع اماسه که توی هر مقاله و مطلبی بدون توضیح و آپدیت میاد. نمیگه آمار از کجا اومده، مربوط به چه اقلیم و شرایطیه، یا برای آدمِ در حال مصرف دارو صدق میکنه یا نه. که ظاهراً هم نمیکنه. یعنی میخوام بگم آینده لزوماً به این بدی هم نیست، ولی خیلی من رو میترسونه. الان جلوی چشمهامه. خیلی نزدیک و خیلی محتمل. قبلا اگه کسی رو میدیدم که با عصا یا واکر راه میره، لگناش موقع راه رفتن زیادی میچرخه، پاش رو روی زمین میکشه و تعادل نداره، نمیدونستم چطوریه. منظورم اینه که واقعاً تصوری نداشتم حس آدم چیه و چطوریه که نمیتونه. الان میدونم. یه کم دچارشم، خفیف و قابل تحمل. هنوز عصا-لازم نشدهام، فقط گاهی پیش میاد که اگه بود، کمک میکرد. هر قدر که زمان میگذره و تغییری توی اوضاع خودم نمیبینم، همینجوری یواش یواش و ذره ذره جلوی چشمام واضحتر میشه. دیگه نمیتونم از فکر کردن بهش فرار کنم. یه روزی دیگه نمیتونم راه برم.
samedi, avril 15, 2017
jeudi, avril 13, 2017
mardi, avril 11, 2017
زبون شیرین فارسی برای ام اس عجیب هولناکه. تکتک کلمههاش. از تعریفاش گرفته تا علائم و کنترل حتی.
«ام اس یک بیماری مزمن تحلیلبرنده و غیرقابل پیشبینی است که به طور اتفاقی به مغز و نخاع حمله میکند.»
«بیرمقی محدودكنندهی زندگی ۸۵% از بیماران مبتلا به ام اس است.»
«کرختی یکی از عوامل شایع در ام اس بوده و معمولا علامتی ازاردهنده است تا مشکلی جدی.»
اوایل اوضاع بهتر بود. بار سنگین معنای کلمهها توی زندگی رومزه خودشون رو نشون نداده بودن. چندتا قول و قرارِ نگفته با خودم گذاشته بودم؛ غصهی چیزی که اتفاق نیفتاده رو نخورم، گیر کلیشهها نیفتم، نذارم حسام به بیماری محدودم کنه. چه ابلهی بودم که ساده گرفتم همهچی رو. الان روز به روز دارم بدتر میشم؛ نه بدترِ واقعی، بدترِ آزاردهنده، فکر و خیالهای خزنده و موذی سراغم اومدهان و تحمل خودم، خودِ بیمارم روز به روز سختتر میشه. روزهام دو جور شدهان، روز تزریق و صبح روز بعد: بدون وقفه، بدون تعطیلی، بدون مرخصی. روز تزریق از صبح توی فکرشام. مرور میکنم که امروز نوبت تزریق روی کدوم ناحیه از کدوم عضوه، مرتب حواسم به ساعته، به این که فشار نیارم تا راحت بیدار بمونم، از سر شب یادآوری میکنم که یه ساعت قبل از تزریق آمپول رو از یخچال بیرون بیارم، و بعد تزریق. مشکل جسمیِ نامعمولی ندارم. درد، صبح روز بعد میاد. توی جمجمه شدیدتره و باقیِ جاها، ملایم و قابل تحمل. گاهی کمر، گاهی ساق پا. میچرخه و میشینه. گاهی به هم میریزه. امروز به هم ریخته. روز تزریق درد ندارم معمولاً؛ امروز دارم. دارم و روز آفتابی سیاهتر از همیشه است.
*تابلوی جیغِ ادوارد مونک. اگه میخواستم داخلِ ذهنام رو بکشم، بهتر از این نمیشد.
lundi, avril 10, 2017
یک دفعه به خودم اومدم دیدم سالها پسِ ذهنم چیزایی رو دوست داشتهام و نرفتم پیشون؛ هی موکول کردم به فردا و آیندهای که نرسید، که دیر شد و براش پیر شدم. چیز خاصی هم نبوده هیچوقت، یه سبک لباس یا اکسسوری خاص مثلاً. یه چیزی که ترجیح میدادم تا الان توی پوستش راحت جا گرفته باشم و نشده. یه وقتایی پیش اومده که یه تیکهای برای خودم گرفتهام و اینقدر با بقیهی چیزا ناهمگون بوده که به تنم ننشسته. یه کیف شیک مثلاً که با جین و کتونی و تیشرت ساده هیچرقمه نمیخونه، یه بیلرسوت که مناسب دخترای بیست و دو سه سالهاس. گاهی فکر میکنم چه خوبه که بچه ندارم. وگرنه دلم میخواست همهی این کم و کاستیها رو براش جبران کنم و یه موجود اسپویلشدهی غیر قابل تحمل تحویل جامعه میدادم حتماً. گاهی هم، مثلاً وقتی خواهرزادههام رو میبینم، فکر میکنم بد هم نشده که کسی رو مجبور نکردهام با این نسل کنار بیاد.
گاهی هم دلم میگیره برای تنهاییمون. برای روزای پیریمون.
vendredi, avril 07, 2017
jeudi, avril 06, 2017
پنج روزه که زمینگیرم و کاری ازم بر نمیاد. ترکیب بتافرون و سرماخوردگی و پریود و لقمهی بزرگتر از دهن برداشتن. یه هفتهی تموم عیش کردیم. پیکنیک، خرید، شکمچرونی، گردش. قاطیِ همهی اینها استراحت هم به قدر کافی بود، ولی بعد از رفتن نازنین دو روز تمام خوابیدم و سه روز از جام بلند نشدم تا حالا که یه کمی برگشتم به حال ِ نهچندان طبیعیِ قبل. خود اون هفت روز اینقدری خستهام نکرد که روزای استراحت؛ تاوانِ خوشیِ معمولی.
بهار رو دیدم امسال. فصل بهار. تا حالا ندیده بودم چطور همهجا سبز و پرشکوفه میشه. کور بودم و محصورِ شهرای خاکستری زشت. زیبایی نفسگیرش مبهوتم کرد. طبیعت اینجا واقعاً قشنگه. پر از رنگ و تازگی، گل و شکوفه و علف. چیزِ بیبدیل و خوشاندامیه که جلوی چشم آدم میرقصه و دلبری میکنه. یه شب قبل از اومدن نازنین، م. و آ. اینجا بودن و آ. از جاهایی گفت که آدم میتونه توشون بمیره. پارک ملی همچین جایی بود. به طور خاص، یه آلاچیق خاص بالای ساحل پرارتفاع صخرهای و بغل یه درخت اقاقیا. من اونجا یه تیکه از خودمو جا گذاشتم. توی اون سکوت و دریای آبیِ آبی. یه روز بالاخره هزار تیکه میشم وسط این همه رنگ.
با ناهارِ شیرینجه یه بطر شراب قرمز اعلا گرفتیم که کسی استقبال نکرد. ع.ر به فکر رانندگیِ برگشت بود و ن. بیشتر نخواست. بدون این که فکر کنم، چند گیلاس ریختم بغل خوراک گوشت محشر. اولین بار بود بعد از ماجرا که چیزی بیشتر از یه بطری یهنفرهی آبجو گذاشتم دم دست خودم. نشد. یه شرایطی هستن که وضعیت رو تشدید میکنن و این یکی هم با تاسف زیاد رفت توی لیستشون. از اون روز یه خاطرههای ریزریزی اون عقب دارن فشار میارن که بیان جلو. خاطرهی خوشِ اولین شاردونهای که اینجا گرفتیم و کنار خوراک ماهی باهاش بزمی به پا کردیم، سانگریای تابستون پارسال زیر زل آفتاب، بطری جینی که ع. از فریشاپ گرفت و با خودش آورد، اون شراب رزهی نرم و نولوک، هر الکلی که یه جایی به یه خاطرهای بنده، کل خاطره رو داره از نو جلوی چشمهام میسازه و توی همهشون من یه جور آزاردهندهای هشیارم.
بعد از سالها شروع کردم به برنامهریزی واقعی اون سفر کذایی. در دو مرحله، طی نمیدونم چند سال، ولی بالاخره میخوام برماش. بالاخره میرماش.
Inscription à :
Articles (Atom)