vendredi, juin 23, 2017

یه لحظه، یه اتفاق هست که چند بار خواب‌اش رو دیده‌ام تا حالا. خواب متفاوت گذشتن‌اش رو. نمی‌دونم چرا. نه از فکر کردن بهش فرار می‌کنم و ناخودآگاهم درگیرشه، نه اهمیت خاصی برام داره. اون لحظه‌ای که موحتشم حانیم توی بیمارستان اومد بالای سرم و ام‌اس رو تایید کرد. اون لحظه حتی مبدا شروع بیماری هم نیست که بگم متفاوت گذشتن یا نگذشتن‌اش فرقی داره. به عقب که نگاه می‌کنم، چندتایی نشونه هست که می‌گه از خیلی وقت پیش شروع شده بود. خیلی وقت پیش. اون روز هیچ تاثیری نداشت. یه هفته زودتر، با چند ساعت یا چند ماه بعدش هیچ فرقی نمی‌کرد.
اون لحظه خودم بودم که فرق کردم. که زیر و رو شدم. مریض شدن برای خیلی‌ها بهانه‌اس. بعدش عوض می‌شن، تفریح می‌کنن، به خودشون بیشتر اولویت می‌دن، سالم‌تر می‌شن، به هر چی که فکر می‌کنن قوی‌ترشون می‌کنه چنگ می‌اندازن. گاهی بلاهت می‌کنن از روی امید.
من چه فرقی کردم؟ بیهودگی و ملال. سکوت. 

Aucun commentaire: