mercredi, mars 05, 2008

من طبيعتاً الان خيلي حالم بده که اين‌قدر کار عقب‌مونده دارم.
ولي اينو خوندم حالم خوب شد.خدايي من به اين برادران غيور کيهان ارادت دارم. جُک ِ سرخودن!
دخترم، اگه تعريف مي‌کردن، جاي حرص خوردن داشت.

mardi, mars 04, 2008

نه ديگه راه نداره و بايد بشينم تحقيقم رو بنويسم.
تا شنبه يکشنبه بايد تمومش کنم، سه تا امتحان خفن هم داريم متعاقباً از يکشنبه تا سه‌شنبه، دو تا دويست صفحه که يکي‌اش انگليسيه، با يه شصتاد صفحه‌ي ديگه.
تازه غير از اينه که با مانا و مامانش رفتم خريد و دلم مامان خواست کلي
مامان از اون چيزاس که نبودنش يه درده، بودنش هزار و يکي.
اکوردينگ تو اين مقاله، من يه دليل ديگه هم به ذهنم رسيد که چرا بچه اخه
چون نمي‌خوام تو خونه بيش‌تر از تاپ و لباس زير تنم باشه
چهارديواري اختياري، والله!
پ.ن: باباي بچه‌ها خوابه، نظرشون رو بنده نمي‌دونم!

dimanche, mars 02, 2008

يکي از قوانين مورفي که نديده‌م اساتيد به‌اش اشاره داشته باشن، اينه که تو هميشه مي‌خواي اون طرفي بري که ترافيک بيشتره،
توي اون لايني حرکت مي‌کني که از همه ديرتر جلو مي‌ره.

samedi, mars 01, 2008

من البته که اين نوشته رو دوست داشتم و خوش‌ام اومد ازش،
ولي اون کامنته خدا بود:
هوا بس ناجوان‌مردانه است.
!!!

vendredi, février 29, 2008

خُب
امتحانمو دادم
ديگه تحقيق نوشتن‌ام نمياد
حالا هر چقدر هم که تا آخر اين هفته ماکزيمم بايد تموم بشه
به من مربوط نيستا
اگه مي‌خواستي الان تموم شده باشي
دد لاين‌تو مي‌ذاشتي امروز
يا ديروز
فردام فايده نداشت

امضا: خودم تنهايي
تنها چيزي که الان منو وادار مي‌کنه بشينم پاي تحقيق دکتر شيوا، اينه که ساعت يازده صبح آزمون ورودي زبان دارم که ترجمه‌ي چهارتا متن فارسيه به انگليسي، و هنوز کلمه‌هاي تخصصي رو حفظ نکرده‌ام!
چه همه يهو داره فرصت فرنگ رفتن پيش مياد و پيش مياد. اول از همه که يهو بي‌خود و بي‌‌‌جهت جد کردم تابستون تنهايي پا شم برم هند و دو سه هفته‌اي بگردم اون‌جا رو خوب. يعني به خودم گفتم که اگه مي‌خواي هاجي‌هادي هر سري که سر کلاس مي‌گه شما اين کاره نيستين، تو رو فاکتور بگيره، بايد ياد بگيري اول از همه گليم خودتو تنهايي بکشي بيرون، گليم بقيه پيش‌کش.
بعد از اون‌ور يه سفر دسته‌جمعي با مريم اينا نصفه‌نيمه برنامه‌ريزي شد واسه ارديبهشت به کجا، ارمنستان. که خوب اينم حساب کرديم، هم ارزونه، هم ديدنيه و به رفتن مي‌ارزه (البته اين آقاهه که بازارگرمي مي‌کرد مي‌گفت جاي ديدني داره، وگرنه من ترجيح مي‌دم اول دو سه هفته برم شيراز و اصفهان رو توريستي -و نه خانوادگي- بگردم.)، از اون ور سفر دسته‌جمعي هم مزايا و معايب خودشو داره. بدي اين سفر هم اينه که بچه‌ها به قصد تفريح دارن مي‌رن، نه تجربه‌ي کاري.
ديشبم اين آلمان رفتنه بهم پيشنهاد شد با نيک به نمايشگاه عکاسي، آخر تابستون. طبيعيه که از همه جذاب‌تره، ولي خوب، يه جايي مثه آلمان که اين‌قدر هزينه‌هاش بالاست، حتماً بايد as a tour guid رفت که پول بليط و هتل‌تو بدن لااقل!
خلاصه که اين‌طور. من چرا اون وقتا که خيلي پول داشتم اين فرصتا برام پيش نمي‌اومد؟ خدايي. به هر حال، زندگي مجردي ِ اجاره‌نشينيه و باباي بچه‌ها که تا بوق سگ کار مي‌کنه و هزار دردسر!

jeudi, février 28, 2008

در راستاي آن پست اسکاتلندي جناب هرمس

نامه‌هات را يک جايي بايد نگه داشته باشم هنوز. زياد مي‌رفتم سراغ‌شان- آن‌قدر که نمي‌داني. از وقتي نگاه ِ عکس‌هات دست و دلم را نمي‌لرزاند، ديگر نرفتم سراغ‌شان. بت‌ات را شکسته بودم. آدمي مي‌ديدمت، با خون و استخوان، که تماس دست‌هات را دريغ مي‌کردي.

mercredi, février 27, 2008

اين مرتبه نوبت چشم ِ راستم شده که لنز ملتهبش کند و خون بيايد رگ‌هاش را آن‌قدر پر کند که سرخ ِ سرخُِ سرخ شود.
درد مي‌کند. خسته‌است.