چه همه يهو داره فرصت فرنگ رفتن پيش مياد و پيش مياد. اول از همه که يهو بيخود و بيجهت جد کردم تابستون تنهايي پا شم برم هند و دو سه هفتهاي بگردم اونجا رو خوب. يعني به خودم گفتم که اگه ميخواي هاجيهادي هر سري که سر کلاس ميگه شما اين کاره نيستين، تو رو فاکتور بگيره، بايد ياد بگيري اول از همه گليم خودتو تنهايي بکشي بيرون، گليم بقيه پيشکش.
بعد از اونور يه سفر دستهجمعي با مريم اينا نصفهنيمه برنامهريزي شد واسه ارديبهشت به کجا، ارمنستان. که خوب اينم حساب کرديم، هم ارزونه، هم ديدنيه و به رفتن ميارزه (البته اين آقاهه که بازارگرمي ميکرد ميگفت جاي ديدني داره، وگرنه من ترجيح ميدم اول دو سه هفته برم شيراز و اصفهان رو توريستي -و نه خانوادگي- بگردم.)، از اون ور سفر دستهجمعي هم مزايا و معايب خودشو داره. بدي اين سفر هم اينه که بچهها به قصد تفريح دارن ميرن، نه تجربهي کاري.
ديشبم اين آلمان رفتنه بهم پيشنهاد شد با نيک به نمايشگاه عکاسي، آخر تابستون. طبيعيه که از همه جذابتره، ولي خوب، يه جايي مثه آلمان که اينقدر هزينههاش بالاست، حتماً بايد as a tour guid رفت که پول بليط و هتلتو بدن لااقل!
خلاصه که اينطور. من چرا اون وقتا که خيلي پول داشتم اين فرصتا برام پيش نمياومد؟ خدايي. به هر حال، زندگي مجردي ِ اجارهنشينيه و باباي بچهها که تا بوق سگ کار ميکنه و هزار دردسر!
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire