jeudi, février 21, 2008

وقت گرفت لعنتي، شش ساعت وقت گرفت که تو بعد اين‌طور کردي به‌ام.

بايد بلند شوم، سردستي اپيلاسيوني کنم و ابرويي بردارم و سوهاني به ناخن‌هام بکشم، بس که نرسيدم بروم آرايش‌گاه امروز. شب مهمانيم خانه‌ي د.ب. مهمانيم خانه‌ي د.ب و من سرم درد مي‌کند و بوي سيگار مي‌دهم بيش از هر چيزي. نه مي‌دانم چي بايد بپوشم، نه اصلاً مي‌دانم کي هست يا کي نيست. خدا خدا مي‌کنم فقط که د.ب خودش نباشد اصلاً تا من نبينمش. تصوير دعواي آخرمان هي توي ذهنم مي‌چرخد. بعد از آن دعوا نکرديم ديگر، ولي به‌تر هم نشد هيچ.

بايد بخوابم يک کمي. کم خوابيده‌ام اين چند وقته.

1 commentaire:

الیزه a dit…

اهه؛ عوض خونه د.ب رفتن می موندی خونه من که دلم کلی تنگ شده بود برات بهت زنگ بزنم!!