lundi, février 18, 2008

اين جمع‌آوري ِ زبان (هر کاري مي‌کنم نمي‌تونم به‌اش بگم تحقيق) تموم شد بالاخره. يه کار اضافي هم مي‌خواستم واسه‌اش بکنم که مي‌بينم صرف نمي‌کنه؛ اولاً که همه‌اش رو بايد پرينت رنگي بگيرم و اين آخر ِ ماهي يه کم سخته، دوماً هم که اون کار اضافي نصف‌ش جمع شده و اگه بخوام تمومش کنم نمي‌رسم امروز تحويلش بدم. و چون عجله دارم که از سر بازي کنم، خودشيريني و اينا رو مي‌ذارم کنار؛ همون چيزي که خواسته رو مي‌دم دستش، اينه!
حالا اين همه دارم برنامه مي‌چينيم، بزرگ‌ترين مشکلم اينه که امروز اصلاً قوت دارم برم کلاساک يا نه. رس‌کشه امروز و سه تا برنامه دارم که از هشت صبح تا هشت شبه. قابل ذکر که شنبه بعد ِ دو تا برنامه‌ي اول اومدم خونه سه ساعت تخت خوابيدم.
ديشب با رنجبر کلاس داشتيم دوباره. جلسه‌ي دوم تعطيل کرد و با بچه‌ها ورداشتيم رفتيم سينما. اين سينماي ايران خيلي خره. غير از اين که شخصيت‌پردازي نداره، تجزيه تحليل وقايع هم نداره. فک کن تو اين فيلمه يه دختره‌ي تيتيش‌ماماني عاشق يه مرد سبيل‌کلفت جواد مي‌شه، بعد ما که نفهميديم چطوري. يعني کلاً هفتادتا زوج داشت که همين‌جوري با هم مچ شده بودن. خيلي وقت بود نرفته بودم سينما و يادم انداخت بازم نرم!
بدوم بپوشم برم کلاس. الان دير مي‌شه اين خانوم بداخلاقه دعوا مي‌کنه. تازه از اونجا که زبونشو نمي‌فهميم، ممکنه حتي فحش ناموسي هم بده!

1 commentaire:

الیزه a dit…

آخه می دونی نه که توی تئاتر محمود آقا می شد نخوابید!!‌ اینه که من خوابم برد!