vendredi, avril 04, 2008
Child never born
بيفور:
آدم وقتي نگران است يا از چيزي ميترسد، هي خيال ميکند دارد به سرش ميآيد. پانزده- شانزده سالگيام پر ِ پريودهاي عقبافتاده است. شش ماه تاخير را به هيچ کجام هم حساب نميکردم. اما اين ماه که حفرهي خونيام شش روز است خودش را نشان نداده، تمام دلپيچهها و حساسيتهام را ميگذارم پاي بارداري ِ ناخواسته. به بو حساسام، سيگار نميتوانم بکشم- ديشب که بعد از چند روز، با حسين چند نخ کشيديم، وقت ِ برگشتن، توي ماشين همهاش حالت تهوع داشتم.
منطق اينجا کاري نميتواند بکند. هر چقدر هم بگويد توي اين يک ماه، س.ک.س ِ بدون کاندوم نداشتهام، صداش انگار به گوشم نميرسد. پوزخندهاش را نميبينم که يکماهه بارداري، مگر اينطور نشانه و عارضه دارد؟ کز کردهام يک گوشه، تست بارداري کنار دستام است و ميترسم بروم توي دستشويي. ميدانم اگر مثبت باشد چه کار بايد بکنم. حتي ميدانم پيش چه کسي بايد بروم. ولي هيچ يادم نميرود که اعظم بهام گفته بود سقطجنين آدم را ده سال پير ميکند. يادم نميرود که هنوز نميخواهماش. ميدانم بهاش چه ميگويم. ميخواهمات که خواسته باشم و بيايي، تو را از خطاي کاندوم نميخواهم. تو را از خطاي کاندوم نخواهم خواست.
افتر:
نديده بودم تا حالا. رطوبت آرام آرام آمد بالا و من همينطور زل زدم بهاش تا خط بالايي پررنگ و پررنگتر شد. هيچ حسي ندارم، هيچچي.
پ.ن: گفته بودم اين باباي بچههاي ما چهقدر ساپورتيوه؟ ده بار اين تستو برداشت ببره جاي من انجام بده!
jeudi, avril 03, 2008
خردهجنايتهاي زناشوهري
عزيزم هيچ ميدوني چه حسي داره وقتي روي يه فايل مينيمالهاي يکصفحهاي کار ميکنم که قبلاً يه دور مرورشون کردهام و چون همهشون برام آشنان، مجبورم صفحهي ورد رو روي آخرين صفحهاي که کار کردهام نگه دارم، و تو مياي ميشيني با بيخيالي صفحهها رو بالا پايين ميکني...؟
mercredi, avril 02, 2008
mardi, avril 01, 2008
an after shaving post
يادم افتاد بابام يه مدل توهم داشت، عين ِ خود ِ زويي گلس. امکان نداشت بره توي حمام- دستشويي واسه اصلاح و صداش در نياد که: «يکي زير بغل و پاهاي کثافتش رو با تيغ من تراشيده.» يا همچين چيزي.
حالا ما دخترا هم نميکرديم يه کلاس در زمينهي انواع روشهاي پيشرفتهتر ِ اپيلاسيون بذاريم، روشنش کنيم که.
Inscription à :
Articles (Atom)