mercredi, juin 11, 2008

عطف به اين سريال، جويي درست مي‌گويد که از سني که بگذري، ديگر راحت نمي‌تواني دوست پيدا کني. نمي‌داني چه‌طور برخورد کني، دير صميمي بشوي طرف‌ات رم مي‌کند و زود کسي را به خودت راه بدهي، باز يک طور ديگر رم مي‌کند. پروسه‌ي کشف کردن را با ترس و لذت انجام مي‌دهي. هر حرفي را ده‌ها بار با خودت مرور مي‌کني و صدها جواب به‌تر از آني که داده‌اي به ذهنت مي‌رسد. با صداي زنگ ِ تلفن يک کمي دل‌ات هم مي‌لرزد حتي.

دارم يکي را کشف مي‌کنم که خيلي جنس‌مان يکي نيست، شايد هيچ نباشد. اما احتياج دارم به اين رابطه، با کسي اين‌قدر شاد ِ شاد، که رنگي به‌ام بدهد.

دارم تمام مي‌شوم.

mardi, juin 10, 2008

در به در دنبال يه رستوران خووووب مي‌گردم که فردا بريم سالگرد آشنايي‌مون رو توش جشن بگيريم.

dimanche, juin 01, 2008

به روم هم نياري، خودم فهميدم اين‌قدر معطل ِ جواب ِ علي و احسان شدم، که بليط گيرمان نيامد.

vendredi, mai 30, 2008

يک مثل ِ امشبي هم گاهي وقت‌ها پيش مي‌آيد به بي‌خوابي.

mercredi, mai 28, 2008

بالاخره اين آسمان ِ نفرين‌شده دارد يک حرف‌هايي مي‌زند و من هيچ‌جايي ندارم که به بهانه‌اش هم شده، از خانه بروم بيرون، ببينم چه مي‌گويد.

samedi, mai 24, 2008

گشنمه و منتظرم بياي اين جيگرايي که سرخ کردم و شبيه جيگر سرخ‌شده خوش‌مزه‌هاي مامانم نشده، بخوريم.
خيلي هم قربون‌صدقه‌ات مي‌رم که دعوام نکني بس که از صبح يه پاکت سيگار تموم کرده‌ام.
به‌خشکي شانس. با کلي قر و غمزه حاضر شديم جام زهر را سر بکشيم، مشترک مورد نظر در دسترس نبود.

jeudi, mai 22, 2008

شب‌هاي شيراز به مستي گذشت.
نرفتم انقلاب‌گردي بعد ِ اين همه وقت. يه عالمه کتاب ِ نخونده دارم و يه عالمه بي‌حوصلگي. چشم‌هام به خوندن نمي‌ره انگار. اومده‌ام خونه رعناي ِ آصف گوش مي‌دم و براي هزارمين بار فکر مي‌کنم يه چيزي کمه که نمي‌دونم چيه.

mercredi, mai 21, 2008

اول که ببينيد تا رستگار شويد،
دوم که گربه‌ي او‌کااف را نبوديد ببينيد داشت وسط ِ حياط پرنده مي‌خورد،
سوم که دست و دلمان به خواندن نمي‌رود، مددي!