شب ِ بيخوابي است، به صرف سيگار و Charmed و آلبالوي ترش ِ نمکزده. از آن شبهاي تنهايي ِ ناب است که کم گير ميآورم.
ما با هم نميسازيم. اين وسط يک چيزي اشتباه است که نميدانم چيست. پيدايش هم نميکنم.
dimanche, juin 29, 2008
خدا، مرد ِ رندي است. ميداند کي درد را بيندازد به جان ِ تو؛ وقتي امتحان داري، وقتي مهمان داري، وقتي ميخواهي بروي موهات را رنگ کني و وقتي هر سهي اينها با هم جمع است. حفرهي خوني ِ تن ِ من را خدا بد وقتهايي باز ميکند.
آيدا تهديگ ِ وبلاگستان ِ من است.
samedi, juin 28, 2008
تو که بري ميايستم نگاهت ميکنم.
نه دنبالت ميدوم،
نه حتي دست تکون ميدم.
يه سيگار روشن ميکنم و
برميگردم.
سلام هديه،
سلام هديهي قديمي.
jeudi, juin 26, 2008
چهل و سه سالم که شد، موهام را ميتراشم و با يک کولهپشتي، دنيا را ميگردم.
mercredi, juin 25, 2008
زانوم درد ميکند و يک تکه سنگ توي سينهام ميتپد.
ديشب اشتباه بود.
شب ِ قبلاش هم.
عروسک سنگ صبور، يا تو حرف بزن، يا من ميترکم.
mardi, juin 24, 2008
...
..
.
اطلاعيه بعد از پاک کردن پست: ما وبلاگ نمينويسيم که رختخوابمان را با غريبهها شريک بشويم.
ديدين اين لورد فآ توي گلدن کامپس، چه همه شبيه داريوش ارجمنده توي امام علي؟ گريمشو دزديدهان، به جان ِ خودم!
dimanche, juin 22, 2008
ژانر: آدمايي که توي وبلاگشون اسم وبلاگ خودشون رو ميارن و به خودشون لينک ميدن.