dimanche, juin 14, 2009

ديشب اينترنت کند بود، نشد بنويسم. از دست‌آوردهاي رئيس‌جمهور مردمي است لابد که فکر مي‌کند مردم بالاي 64k لازم ندارند.
ما حوالي ِ هفت بعدازظهر بود که رسيديم ميدان ونک. شلوغ بود. مردم ايستاده بودند، اما کاري نمي‌کردند. نيروي انتظامي بود. پايين اما، بعد از پارک ساعي، ديگر مي‌شد دسته دسته گارد ويژه را ديد که گوشه و کنار براي خودشان خستگي در مي‌کنند. جوان بودند. وحشي بودند و وقتي دسته دسته براي ترساندن مردم راه مي‌رفتند، عين اورک‌هاي سائورون بودند. عين خودشان. تخت طاووس به پايين ديگر موتور سوخته بود کنار جوب و شيشه‌هاي شکسته توي پياده‌رو. مردم را متفرق مي‌کردند. آنجا هم شلوغ بود، ولي تنش‌هاي اصلي گذشته بود. تا ده مانديم ولي‌عصر. جز يکي دو گروه پراکنده کسي شعار نداد و اعتراض نکرد. لباس‌شخصي‌هاي چماق به دست ِ موتورسوار، مردم ِ معترض ِ خاموش را متفرق مي‌کردند. تعدادشان خيلي زياد بود. زيادتر از گاردهاي وپژه حتي. «برادر ارتشي، چرا برادرکشي» هم نمي‌شد براشان خواند. اين‌ها نمي‌فهميدند. اين‌ها از مردم نبودند.
برگشتن، پسري توي تاکسي مي‌گفت مطهري چند نفر را با تير زده‌اند. مي‌گفت خيلي شلوغ بود. مي‌گفت رحم نداشتند. هيجان‌زده بود. توي راه، دم ِ چند خوابگاه پسرانه شلوغ بود. آن‌هايي که بيرون بودند شيشه مي‌شکستند و آن‌هايي که داخل پشت ِ در ِ بسته بودند، پاي پنجره‌ها شعار مي‌دادند. جاهاي خلوت‌تر، گارد ويژه و نيروي انتظامي نبود ديگر. پسربچه‌هاي شانزده تا بيست ساله، با لباس شخصي و باتوم، توي هر محله ديده مي‌شدند. سلام بچه‌هاي بسيج مسجد محل. سلام مادرهايي که پسرهاتان را مي‌فرستيد برادرهاشان را کتک بزنند.
مي‌گويند هاشمي و موسوي توي خانه‌هاشان زنداني‌اند. فيس‌بوک و يوتيوب و توييتر هم روي همه‌ي خبرگزاري‌ها فيلتر شدند. اس‌ام‌اس‌ها هنوز قطع بود و ايرانسل آنتن نداشت. رئيس‌جمهور مردمي توي تلويزيون به مردم تبريک گفت و فاطمه رجبي ما را کودتاچي خواند. ما را.

samedi, juin 13, 2009

اخبار ناقص و سانسور شده از اين‌طرف و آن‌طرف مي‌رسد. گاهي هم نمي‌رسد.
پينوشه‌ي قهرمان
خوش آمدي به ايران
پوف.

vendredi, juin 12, 2009

توي اين شلوغي ِ انتخابات، يادمون نره که امروز بيست و دوم خرداده.

vendredi, juin 05, 2009


خبر بد توي راه نمي‌ماند. امشب لبي به افتخار سلامتي شما تر خواهيم کرد آقاي الف. تن‌درست باشيد.

mardi, mai 26, 2009

سلام.
من امروز دقيقاً سه ساعت و هفده دقيقه توي دانشگاه علاف شدم تا معلم مکالمه‌ام بيايد يک سري تکاليفي که در طول ترم انجام داده بوديم و صحيح کرده بود و نکرده بود علامت بزند و روز امتحان به من گفته بود بيار، به‌اش بدم. معلمم آمد. سرش را انداخت پايين رفت توي کلاس. صداش که کردم جواب نداد. ايستادم دم در، يک نگاه بهم انداخت و رويش را برگرداند و درس دادنش را شروع کرد. من الان عصباني‌ام و حالم بد است و دارم گريه مي‌کنم.
خدافظ.

lundi, mai 25, 2009

اين قرارهاي نديده نشناخته مي‌ترساندم بس که چند سال است توي همه‌ي جمع‌ها، حس ِ پذيرفته نبودن دارم.
هر چه قدر هم که شب‌نشيني امشب به صرف پازل گارفيلد و گوجه‌سبز چسبيد، فکرش هم قلبم رو فشار مي‌ده که فردا صبح وقتي هنوز خوابت مياد، بايد پاشي من رو روي تخت تنها بذاري و تنهاتر بري سرکار.

samedi, mai 23, 2009

دلتنگ ِ توام امشب. گيرم که همين بغل از خستگي خوابت برده باشد.

اين مطلب کاملاً جدي است

يکي از همکلاسي‌هاي من که اتفاقاً آدم تحصيل‌کرده، خانواده‌دار و خودبزرگ‌بيني است، معتقد است که بايد به احمدي‌نژاد راي داد. او مي‌گويد وي در اين چهار سال نتوانسته تمام برنامه‌هاي خود را به اتمام برساند.
نگارنده معتقد است براي ريدن در اين مملکت چهار سال ِ ديگر هم کافي نيست و به بررسي شباهت‌هاي موجود بين آقاي احمدي‌نژاد و شهرزاد قصه‌گو پرداخته است.
آقا يعني چي که اين بچه‌هايي که مي‌رن کلاس سفارت، همه به قدر خر رازدار هستند و عارشون مي‌شه تلفن و آدرس و مشخصات کلاس‌ها رو به بقيه بدن؟ بلااستثنا، من از هر کي که پرسيدم، گفت برام مياره و رفته که بياره. مي‌پرسم مصاحبه‌شون چطوره، جواب نمي‌دن. کلاسا چطوره؟ کتاب نداره. مکالمه است. همين! هيچ خصوصيت ديگه‌اي هم نداره انگار. من نمي‌دونم، مي‌ترسن بقيه هم برن چيز ياد بگيرن، از دانسته‌هاي اونا کم بشه، چي! اين همکلاسيم که دارم مشخصاً حرفش رو مي‌زنم الان، روزي هشت ساعت درس مي‌خونه، آخرشم هيچي. يعني تو براي گاوم روزي هشت ساعت فرانسه حرف بزني آخرش مي‌بيني به جاي ما ما، مون مون کنه! لااله‌الاالله. دهن آدمو باز مي‌کنن ده. مجبور شدم برم از هزارتا سوراخ آدرس و تلفنشو گير بيارم. ايناها:
ساختمان شماره 2 بخش همکاری و فعالیت فرهنگی سفارت فرانسه در تهران : خیابان انقلاب،(بین چهار راه کالج و میدان فردوسی) کوچه ابیورد، بن بست کیمیا، شماره‌ي 14
تلفن: 41-66705040 و 44 -66705043
من تماس گرفتم، مي‌گن بين هشتاد تا صد ساعت بايد فرانسه خونده باشيد. ولي من که گفتم ترم دوي مترجمي‌ام، گفت شرايط‌تون خوبه و نگفت مثلاً بايد برگ انتخاب واحدتو بياري ما بشماريم چند ساعت خوندي. از يازده خرداد به بعد هم بايد زنگ بزنيد براي مصاحبه وقت بگيريد. آقاهه هم بسيار بسيار خوش‌لهجه بود. ولي ظاهراً اساتيدش همچين درخشان نيستن. ايراني‌ان و اکثراً ليسانس و معدود فوق‌ليسانس. حالا اين که مصاحبه چه‌طور و در چه سطحي بود رو وقتي رفتم ميام اعلام مي‌کنم. ضمناً شنيده‌م که کتاب‌خونه‌ي خوبي هم داره با مجموعه‌ي کامل فيلم‌هاي فرانسوي. ترم‌هاش حدود دو ماه و نيم هستن با شهريه‌ي هفتاد و خورده‌اي تومن، فکر مي‌کنم دو جلسه‌ي دو ساعته در هفته. کلاس‌ها هم شش- هفت نفره‌ان. اينا چيزاييه که من جسته گريخته از اين‌طرف و اون‌طرف شنيده‌ام. اطلاعات بيشتر اگه داريد يا مي‌خوايد، کامنت‌دوني‌ام خيلي درست کار نمي‌کنه، اي‌ميل اون بغل هست!