mercredi, février 13, 2013

از آن شب‌ها بود که آدم باید بی برنامه می‌زد به جاده؛ می‌رفت سفر.

samedi, février 09, 2013

فاکینگ پی ام اس

سالهاست که این فکر لذت بخش رو دارم که کار نکنم. همیشه تصور میکنم خونه داری خیلی هم خوبه و آدم هزارتا کار نکرده میکنه و غیره. یه همچین وقتایی با چهار روز تعطیلی کافیه تا خل مشنگ بشم توی خونه. در حالی که تا زیر مبلها رو تمیز کرده ام حتی و قالیها رفته قالیشویی و تمام عضلات ماتحتم از این خونه تکونی پیش از موعد درد میکنه، سرم رو گرم پروژه ی خل خلانه ی شیرینی پزی کرده ام و بوی زنجبیل و وانیل و جوز هندی میدم و خودم رو لعنت میکنم.
چهارشنبه ی پیش قرار بود پیش خانم میرفندرسکی باشیم. من و میم. از دم شرکت راه افتادیم و توی مدرس به هم پیچیدیم. برنامه از این کافه ی در مسیر به اون کافه ی در مسیر، در نهایت ختم شد به خونه ی نازنین. نازنین هم البته ستون فقرات آفچی و یکی از تحسین کنندگان خالص و بی ریای کیکها و شیرینیهای منه. تعجبی نداره که حرفمون به جای متنهایی که قرار بود برای میم بنویسم، بکشه به ولنتاین و آفچی و شیرینی. در نهایت از روی تخمهام -اینجور آدم متفکری ام- تصمیم گرفتیم بیست تا بسته ی شیرینی درست کنیم و بفروشیم. در جا زنگ زدم به خواهرم و بهش سپردم جعبه درست کند و اینجوری بود که خودم را با چهل تا بیسکوییت مربایی، چهل تا مافین، چهل تا تی بگ قلب نشان، چهل تا بیسکوییت زنجبیلی و بیست تا کیک قلبی بدبخت کردم.
شیرینی پزی مثل بچه ی من می ماند. ترکیب و رنگ و عطر و هم زدن و آرد روی کابینت ریختن و کثافتکاری و اوف. اما امان از وقتی که آدم ماتحتش درد بکند و طاقت نیاورد سر پا بایستد. امان.

lundi, février 04, 2013

توله سگ. دراز کشیده ام و اومده کنارم خوابیده و بهم تکیه ی اساسی داده.
حد نداره که چقدر لوس و ملوس و عشقی شده این بچه.

dimanche, janvier 27, 2013

سه ساعت و نوزده دقیقه وقت دارم که بخوابم.
خنده داره که چه تند تند ثانیه ها می گذرن

samedi, janvier 26, 2013

دارم به لحظات عرفانی پنیک اتک نزدیک میشم.

jeudi, janvier 24, 2013

دلم تنگ شده برای یه کارهای ساده‌ای که بلکه دیگه هیچ وقت توی عمرم نکنم. برای سنتور زدن، برای ناهار سر ظهر حاضر کردن، برای خمیر کردن و قالب زدن و توی فر گذاشتن. برای زندگی ساده‌ی بیدغدغه سر یه ظهر آفتابی پاییز. گمونم دیگه بر نمی‌گرده. دوره‌ی گلدوزی و موسیقی و رقص و آواز گذشته انگار. تف به این زندگی.

dimanche, janvier 20, 2013

گاهی وقت‌ها هم آدم باید از زور درد، بنشیند یک دل سیر گریه کند؛ وگرنه که دلش طاقت نمی‌آورد.
توی سرم پر اشک است. همین روزها می‌ترکد.

mardi, janvier 15, 2013

ترکیب دوتا فانتزی مورد علاقه‌ی من -جانی دپ و ومپایر- چندان چیز جالبی از آب در نیامد. متاسفانه. آدم خیال می‌کند فانتزی‌ها همیشه خواستنی‌اند.

mercredi, janvier 02, 2013

حالا که همه‌چیز تمام شده، می‌توانم با خیال راحت بنشینم پای خیال‌پردازی‌هام. یک عالمه کتاب و مجله پهن می‌کنم جلوی رویم و نقشه می‌کشم که اولین سفر دوتایی‌مان کجا باشد و چه‌طور. فکر می‌کنم دنیا به من مدیون است. اصلاً صنعت گردشگری این مملکت به من مدیون است بابت یک سفر بی‌دغدغه. بعد ِ دو سال و نیم، نیست؟ یک عالمه مقصد هست که تا حالا فقط نشسته‌ام از دور تماشایشان کرده‌ام، در موردشان فکر کرده‌ام و چیز نوشته‌ام که دیگران به دیدنشان مشتاق شوند. اوف که چه شکنجه‌ای بود.

هر چند وقت یک‌بار (حداقل یک بار در هفته، عین یک تجویز پزشکی تمام عیار) دچار یک‌جور شوک عصبی می‌شوم. همه‌اش هم سر کار. تپش قلب می‌گیرم با تیک‌های عصبی ِ تند تند و استرس و اعصاب‌خوردی. نمی‌دانم مال چی است. هفته‌ی پیش این‌قدری حالم بد شد که بالاخره رفتم آزمایش دادم. بعد ِ سه چهار سال تقریباً، دیگر حدس می‌زنید که چقدر حالم بد بود. دکتر با یک فشار بالا و مختصری ترساندن بابت دیابت و تیروئید و این اراجیف، من را فرستاد آزمایشگاه. شب خوابم نبرد. طبعاً از نگرانی ِ این که به موقع شاشم نگیرد. بابت خون که مشکلی نداشتم، چون هر وقت سرنگ خالی بکنند توی رگ و سرش را بکشند، لاجرم خون می‌‌آید.
خلاصه به هر بدبختی که بود آزمایش‌ها را دادم و از بابت شاش هم -خیالتان راحت- کم و کسری نداشتم. دیشب جواب آزمایش‌ها را گرفتم. همه‌چیز این‌قدر مرتب و منظم و به قاعده بود که خجالت کشیدم از خودم با بیست و هفت سال زندگی سگی در این شهر پر دود و دم. الان باز برگشته‌ام به پله‌ی اول. نمی‌دانم چه‌مرگم است. گمانم دیگر اهمیت هم نمی‌دهم. 

تازه ساعت دوی ظهر و نمی‌دانم چطور قرار است بگذرد تا شب که بروم میم را ببینم. ساعت دوی ظهر یک روزی که عصبانی‌ام و زانویم درد می‌کند و دلم تاپ تاپ می‌زند. خانم فروهر در یک موقعیت کاملاً متضاد بود که می‌خواند: عقربه‌ها یواش برید تورو خدا دیرم شده. الان بنده خواهش دارم یک کمی سریع‌تر بروید تا بلکه تپش قلب بنده هم بهتر شود.

mardi, janvier 01, 2013

بعضی مخلوقات خدا در دیوثی نظیر ندارند.