mercredi, décembre 12, 2007

آب ريخت روي آتش، باد وزيد، خاک بلند کرد.
من از آن ميان زاده شدم.

سر ظهر چاي ريختم براي خودم، براي او هم. نشستم روبه روش. خيره شدم به بخار ليوان چاي. برداشتم. نگاهم کرد. گرم شدم. لرزيدم. چاي ريخت روي لباسم. داغ بود. نگاهم کرد. لرزيدم.

ديروز سر کلاس دکتر شيوا نمي‌دانم چه‌ام شده بود. گوش مي‌دادم و نمي‌دادم. نوشتن‌ام از سوتي‌هاش شروع شد.
آخرين تکنولوژي امروز بشر: لپ‌تاپ و کامپيوتر.
شهرها از فلز ساخته شده‌اند.
وسط حرف‌هاش چيزي آمد توي خاطرم.
مگه از عتيقه‌هاي تپه‌ي مارليکه؟
جذب حرف‌هاش شدم.
چغازنبيل: هزاره‌ي سوم پيش از ميلاد.
کاسپين: اقوام کاسي‌ها در کنار آن زندگي مي‌کردند.
يک زنبيل واژگون کشيدم.
بعد آمد...
آمد...

فکرش نه جايي مي‌رفت، نه از جايي مي‌آمد. همانجا بود که هميشه بود، از همان روز اول.

ظهر نشده آمد. چشم‌هاش مي‌لرزيد. به دستهام نگاه کرد. دراز نکردم دست‌ام را. لاک‌هام جابه‌جا پريده بود. دراز کرد دستش را. نگاهش مي‌کردم و نگاهم پايين آمد و قفل شد به دست‌هاش. گنگ و خاموش ماندم. پس کشيد. نگاه دست‌هاش مي‌کردم هنوز. صاف و مستقيم، از شانه‌هاش آويخته بود- شانه‌هاش که مي‌مردم که دمي سرم را بگذارم روشان؛ که دمي سرم را بگذارد روشان. که نوازش کنم؛ که نوازش کند. داغ شد نگاه‌اش، سوزاند: جگرم را آتش کشيد. چشم‌هاش... آن چشم‌هاش...

3 commentaires:

Anonyme a dit…

این خواهر های متاهل چرا هیچکدام ایمیلشان در وبلاگشان نیست.آقاتون غیرتیه خواهر؟کارتون داشتم.

Anonyme a dit…

عزيز مرگِ من يه اي‌ميل به اين خواننده‌ي محترم بده، وگرنه تهمت‌هاي خفن‌تري هم به همين زودي به‌م مي‌زنن!

پ.ن: احتمالاً آقاي خودشون خيلي غيرتيه که براي تماس يه آدرسي از خودش نذاشته‌ن...

Abysmal a dit…

هی دلم تنگ شده بود
هم واسه خودت
هم واسه اینجا