منتظرم پيک بيايد بگيرد که من بروم. من بودم نميرفتم گمانم. تنها نميگذاشتمش. لاکم را پاک کردم و حسابي به ناخنهام رسيدم. کاش يکي بود دست چپم را فرنچ کند. چرا نميآد پيک پس؟ دوست ندارم بروم قبض موبايل بدهم. توي بانک رفتن را دوست ندارم اصلاً. فروشگاههاي بزرگ و شلوغ را هم دوست ندارم. خيابان هم اين روزها خستهام ميکند. نميخواهم چمدان ببندم. خريد دوست ندارم بکنم. عيدي خوشام نميآد بدهم دست کسي، صورتي ببوسم يا تبريکي بگويم. نميشد همينطوري بيايد برود و اينقدر آدم را خسته نکند؟ نميآد لامصب پس چرا؟ ظرفهام را کي بشورم و لباسهام را کي بيندازم توي ماشين پس؟ امشب اگر تمام نکردم ديگر تمام نميشود. اولين سالتحويلي ميشود که خانهي خودمان نيستم و به زور خودم را از بالا نميکشم پايين و توي راهپله سال را تحويل نميکنم. يعني بايد تلفن هم بزنم و دانه دانه به همه عيد را تبريک بگويم و اين را هم دوست ندارم. د بيا ديگر لامصب. کارهام مانده و چمدانم بسته نشده. تمام ميشود يعني؟ ميشود؟ نميشود؟
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire