mardi, avril 14, 2009

چرا دير مي‌آيي آخر که من هي بهت زنگ بزنم و آنتن ندهد و هي زنگ بزنم و آنتن ندهد و وقتي هم که مي‌گيرد بالاخره، جواب ندهي. بعد بايد بايستم لابد که بيايي بگويي ببخشيد و گردن کج کني و هي معذرت بخواهي و شرمنده باشي و من هي مجبور باشم بگويم که نه عزيزم، عيبي ندارد و ته ِ دلم بشکند يک چيزي و خرده‌هاش از چشمم هي بخواهد بيايد بيرون و من پلک بزنم که راهش نباشد. چقدر نباشي آخر که تنها بروم خانه ببينم و بنگاه زنگ بزنم. زندگي ِ سگي ِ گه. چقدر بگويمت که باش آخر. گاهي وقت‌ها هم تو بايد ناز بکشي. بايد حواست به من باشد. حواست به من نيست ديگر. انگار يک چيزي که هميشه هست. هميشه بوده. اين ميز. آن صندلي. آن قفسه. تو ديگر علي‌رضاي من نيستي. آن علي‌رضا هميشه بود. اين علي‌رضا هيچ نيست. پشت سيم‌هاي تلفن است فقط. آن هديه هم عوض شده. آن هديه مستقل بود. کسي را نمي‌‌خواست. زهرا داشت. مانا داشت. مرجان داشت. کار داشت. تفريح مي‌کرد. کتاب مي‌خواند. توي چهارديواري نمي‌نشست.
آن هديه مرد.

3 commentaires:

N a dit…
Ce commentaire a été supprimé par l'auteur.
N a dit…
Ce commentaire a été supprimé par l'auteur.
N a dit…

خب اگه خوشت نمیاد از یه نظر می تونی پاکش کنی . این کامنت فکر کنم واسه اینه که ملت نظرشون رو نگه ندارن واسه خودشون