dimanche, janvier 24, 2010

هم‌فيلم‌بيني



گمانم آقاي کوبريک ته ِ دلش خيلي به بنيان خانواده اعتقاد داشته؛ به اين که هر اتفاقي در ذهن آدم، جلوي چشم‌هاي آدم بيفتد، باز اين خيانت ِ جسمي چيزي است که طرفين پي‌اش نمي‌روند. گيرم که آليس توي مهماني با انگشت بوسه‌اي بر لب مرد مجار مي‌نشاند. گيرم که بيل گره پيراهن سالي را باز مي‌کند و دست مي‌برد داخل. هميشه يک چيزي هست که اجازه ندهد داستان از اين جلوتر برود. اصلاً آيز وايد شات داستان خيانت نکردن است.

آليس بعد از مهماني از تصوير برهنه‌ي خودشان در آينه چه مي‌بيند که اين‌طور نگاهش افسرده مي‌شود؟

تصوير آليس توي آينه، وقتي جعبه‌ي پات را در مي‌آورد. آن‌جا توي چه فکري است؟ خسته است؟ مگر مي‌شود نباشد؟ از زندگي‌اش خسته شده. اين را از طرز گيلاس دست گرفتنش در همان ميهماني ابتداي فيلم مي‌فهميم؛ از خيره شدنش به باقي جمع، از لبخندي که روي لب‌هاش مي‌نشيند وقتي مرد مجار دستش را مي‌بوسد، از ريتم کند روزهاش.

وقتي بيل با اطمينان از اين حرف مي‌زند که چون آليس زن زيبايي است، هوس ِ با او خوابيدن غير قابل اجتناب است و وقتي مي‌گويد مي‌داند آليس به‌اش خيانت نمي‌کند، چون همسر اوست، مادر کودکش است، اين‌جاست که آليس از چهارچوب ِ زن ِ وفادار بيرون مي‌آيد؛ اينجاست که آن‌طور دل‌بر مي‌خندد. اين‌جاست که قبلش گفته: If you men only knew. و درست از همين‌جا به بعد است که بيل، شايد حتي نه دانسته، پا روي ذهنيت ِ خانواده‌دوست‌اش مي‌گذارد و مي‌رود پي ِ آن ميوه‌ي ممنوعه. حتماً يک چيزهايي هم توي اين راه ياد مي‌گيرد.

من نگرش ِ مردانه‌ي بيل را دوست ندارم. نمي‌توانم باش ارتباط برقرار کنم. فکر مي‌کنم اين کاراکتر حتماً يک وقتي با خودش فکر کرده که اين زن ِ من است، نمي‌رود به من خيانت کند، اين توي وظايف‌اش تعريف نشده. فکر مي‌کنم وقتي مي‌شنود آليس هم شده که با هوس به مردي نگاه کند، شده که دلش بخواهد پا بگذارد روي زندگي‌اش، شده که خواب ببيند دارد با ديگراني هم‌خوابگي مي‌کند، سرخوردگيش بيش از آن که از شخص ِ آليس باشد، از شخصيتي است که به اسم ِ همسر توي ذهنش ساخته. بعد بي‌مقدمه مي‌بيند ديگري چيزي ندارد که خودش را به آن بياويزد. توي ذهنش آليس را با آن افسر مي‌بيند و در واقعيت، نمي‌داند کجا فرار کند.

خيلي دوست دارم بدانم بيل وقتي همه‌چيز را براي آليس تعريف مي‌کند، چي به‌اش مي‌گويد، داستان از ديد خودش چه‌جوري است. من ِ بيننده هي ديده‌ام که بيل دارد لبخند مي‌زند، هي ديده‌ام که خودش را به آن راه مي‌زند. يعني وقتي گوشه‌ي پرده را بالا گرفته بود و دزدکي نگاه مي‌کرد، چي توي ذهنش گذشته؟

زن‌هاي داستان آقاي کوبريک، برهنه يا نه، خيلي عريانند. آدم مي‌فهمدشان. از زنانگي چيزي کم ندارند و اين خيلي خوب است آقاي کوبريک. خيلي.

4 commentaires:

zurba a dit…
Ce commentaire a été supprimé par l'auteur.
zurba a dit…

Bonjour. Comment êtes-vous Mme sauter. Je suis votre Fans.S'il vous plaît envoyez-moi invitation .Merci

zurba a dit…

زایره این سیستم کامنتوبلاگت خیلی چرته . یه دستی به سر و گوشش بکش . میدونی که واسه ما غیاث آبادیا اومدن اسم وبلاگ تو کامنتها یه مسئله ناموسیه . این همه بغ بغو و بون جور به مزاجمون سازگار نیست . جان عزیزت فارسی اش کن بفهمیم چی به چیه . .

zurba a dit…

هدیه عذاب وجدان دارم . از اینکه سه تا کامنت گذاشتم هر سه تا بیربط اند به موضوع نوشته. تقصیر خودته . خیلی فرهیخته شدی . نمیشد یه فیلمی ببینی که منم دیده باشم . خلاصه من نظری ندارم وازفقط استنلی کوبریک پرتقال کوکی وغلاف تمام فلزی و اودیسه فضایی رو دیدم دیدم.نمیخوای که نظرم رو در مورد اونا اینجا بذازم ؟خلاصه کلام اینکه سیستم کامنتت رو به زبون آدم زاد بکنم ک منم بفهمم چی به چیه.درست شد . حالا شد یه نظر مرتبت به موضوع. خوشحالم