mercredi, février 10, 2010

- آدم است ديگر، گاهي حتي به اين فکر مي‌افتد که شايد بعد از اين نباشد که بخواهد- بتواند بنويسد. بعد فکرش مي‌آيد که يک همچين وقتي چي بايد گفت؟ چه ناگفته‌هايي مانده که بخواهي براي کسي بنويسي که بعدها بخواند؟ گاهي هم فکر مي‌کند اصلاً تخمم که بعد از من کسي بيايد بنشيند وبلاگ بخواند.
- سر ِ کار مي‌روم. خيلي خنده‌دار است. خانمي که جاش آمده‌ام، دوازده روز پيش زايمان کرده. اگر کنجکاو باشيد بدانيد، طبيعي. امروز پا شده بود آمده بود کارهاش را به من تحويل بدهد. بعد تو بگو اين خانم را توي خيابان مي‌ديدي، حدس مي‌زدي دوازده روز پيش زايمان کرده؟ به خدا که نمي‌زدي. يک ذره شکم داشت که غير طبيعي هم نبود، چيزي که فراوان است، آدم ِ چاق. يکي‌اش خود ِ من اصلاً. شيريني هم آورده بود و هي چرخيد و تعارف کرد. يک بار هم زنگ زد به مادرش ببيند بچه چه‌طور است. دختر بود. وسط ِ حرف‌هاش برام تعريف کرد که خودش بچه نمي‌خواسته، اما چون شوهرش سي‌ساله است و مي‌ترسد دير بشود، مجبور شده بياورد. يک بار هم به‌ام گفت اسم قشنگي دارم.
- اگر اين بارشد وجدان ِ خواب‌آلوده‌ات بيدار، تفنگت را زمين بگذار.
- خوشگل‌ترين کتاب‌هاي فرانسه‌ي عمرم را اين چند وقته براي خودم گرفته‌ام. هيچ مناسبتي هم نداشت. آدم گاهي بايد به خودش از اين لطف‌ها بکند.
- بروم لباس‌هاي زيرم را از اين‌ور آن‌ور ِ خانه جمع کنم؟ نه هنوز.
- اين گربه الان ديدن دارد. اولاً که علاقه‌اش به انواع ِ سيم مثال‌زدني است. ما آن اوائل بود که کشف کرديم کپه‌اي سيم ِ نيم‌جويده پشت ِ ضبط‌صوت بر جاي گذاشته. در اين لحظه، يک هدفون ِ شرحه‌شرحه را به دندان گرفته و دارد با خودش مي‌برد.
- تو زنده مي‌موني رفيق! طاقت بيار اين راه رو.
- دارم خرت خرت چيپس مي‌خورم. يعني ما قرار بود برويم جايي، من رفتم کلي نان خامه‌اي و چيپس و پفک خريدم. منتها شوهرم هنوز از اداره برگشته. گفتم شايد بمانند خراب بشوند. من را با يک کوه چيپس و پفک تنها بگذاريد و برويد پنج دقيقه‌ي ديگر بياييد. يکي دوتاشان را خورده‌ام.
- الز پاکت بياور. اصلاً هر کي حالش به هم مي‌خورد برود آن گوشه بنشيند. مي‌خوام به‌ات يادآوري کنم که چه‌قدر معرکه‌اي.
- فردا پر از آزاديه.

2 commentaires:

zurba a dit…

از فیلتر رد میشویم

Maryam a dit…

دلم واسه اینطوری نوشتنت تنگ میشه دختر. الان قشنگ خود خودتی.