الان که این را مینویسم، داریم یک آهنگ سختی گوش میدهیم. اینقدر سخت که مجبور شدیم برویم لیریکش را پیدا کنیم بفهمیم دقیقاً چی میگوید. سلام خانوم میمنون. بالاخره پیدا کردیم و فهمیدیم و خیالمان راحت شد. الان داریم جان جان گوش میدهیم، لقبی که من خیلی وقت است به توتی دادهام.
امروز سر کلاس گرامر یاد دستهای مامانم افتاده بودم. جریان از اینجا شروع شده بود که چند روز پیش یکی یک جایی یک عکسی گذاشته بود و بالاش نوشته بود عین دستهای مامانمه. مثلاً داشتم نمیگفتم که الی توی گودر شر کرده بود و شما هم نفهمیدید. تا عکس لود بشود من هی به دستهای مامان الی فکر کردم و این که چه شکلی بود و این که الان دستهای مامانم را میبینم یا نه. خیال میکردم دستهای همهی مامانها شبیه هم است و چروک خورده و رگهاش بیرون زده. بعد دیدم نه، مامان ِ توی عکس شبیه مامان من نیست و جوان مانده و رگهای سبز ندارد و دلم یکهو تنگ شد. تنگ که نه، همین که دلم خواست یک گوشه کناری بود که برویم با هم بنشینیم حرف بزنیم. عیبش این است که گوشه کنارش هست، خودش نیست.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire