پنج و نیم صبح کارم تموم شد. فرستادماش و اومدم بخوابم. با زیباترین صحنهی دنیا مواجه شدم. علیرضا روی نصفهی خودش از تخت خواب بود، نصفهی من خالی بود، توتی وسط بالشها خودش رو گرد کرده بود، سرش رو گذاشته بود روی دست علیضا و خواب بود. جفتشون خرخر نرم و نولوکی میکردن. دلم گرم شد، گرماش سرریز کرد و ریخت توی تموم وجودم.
خیلی خوشام با این دوتا. غیر قابل توصیف.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire