mardi, juin 24, 2008

...
..
.
اطلاعيه بعد از پاک کردن پست: ما وبلاگ نمي‌نويسيم که رخت‌خوابمان را با غريبه‌ها شريک بشويم.
ديدين اين لورد فآ توي گلدن کامپس، چه همه شبيه داريوش ارجمنده توي امام علي؟ گريمشو دزديده‌ان، به جان ِ خودم!

dimanche, juin 22, 2008

ژانر: آدمايي که توي وبلاگشون اسم وبلاگ خودشون رو ميارن و به خودشون لينک مي‌دن.

samedi, juin 21, 2008

پُل، پدر خانواده، مي‌آيد تو. بريجيت و دوست‌پسرش، کايل، روي کاناپه، جلوي تلويزيون، بحث مي‌کنند. کايل سعي مي‌کند بريجيت را راضي کند که با خانواده برود تعطيلات و بريجيت عصباني شده. پل داد مي‌زند: هي، نو تاچينگ. بريجيت مي‌گويد: يس،گود، نو پرايلم. پل ازش مي‌پرسد:
Paul: Where's your mother?
Kyle: At home.
Paul: Her mother.
Kyle: You mean my grandma?
Paul: No, Bridget's mother.
Kyle: How should I know?

vendredi, juin 20, 2008

د.ب زنگ زد مهماني را پس خواند. ما مانديم و خانه‌ي تميز و ناهاري که براي شش نفر حاضر شده بود.

jeudi, juin 19, 2008

ژانر: وقتي مارلبورو قرمز هم به‌ات نمي‌چسبد ديگر.

mercredi, juin 18, 2008

چيه لاست مي‌بينين؟ برين اينو ببينين که بعد ِ مرحوم فرندز ِ خودمون، خنده‌دارترين سرياليه که تا حالا ديده‌ام.

mardi, juin 17, 2008

اين توريست ژاپنيه چه با ادب بود.
طفلي عذرخواهي هم کرد.

dimanche, juin 15, 2008

مادربزرگ ِ علي‌رضا را من از شب ِ عروسي يادم مي‌آيد که دوتا اشرفي ِ احمدشاهي داد به‌مان و بعد که دخترخاله‌ها گرفتند نگاهش کنند و توي دست و پا گم و گور شد و جا ماند، دل‌گير شده بود.

الان سعيد زنگ زد بگويد ديشب فوت کرده و ما داريم هول‌هولکي جمع مي‌کنيم برويم همدان؛ و من از مراسم ترحيم بدم مي‌آد، چون هيچ رفتارم شايسته نيست. نه مي‌دانم چي بگويم، نه مي‌دانم چه کار کنم. به زور يک دست لباس مشکي توي کمدم پيدا کرده‌ام و دارم کوله‌پشتي‌ام را براي سفر يک‌روزه مي‌بندم.

به خير بگذران خدا.

samedi, juin 14, 2008

اينه !

سعيد از بچه‌هاي شرکتي است که يک سال و نيم تا يک سال پيش درش کار مي‌کردم. من و سعيد هر دومان فوق‌ديپلم بوديم. او دستيار يکي از سهامداران عمده‌ي شرکت بود و به‌اش مي‌گفتند مهندس، من يکي از منشي‌ها بودم و زيردست ِ همه؛ از مديرعامل بگير تا آبدارچي.
اين يک سال ِ اخير، از آن‌جا که من وقتي از آن‌جا آمدم بيرون، رفتم پيش مسعودي و وقتي رفتم براي تسويه‌حساب، گفتم دارم برنامه‌نويسي مي‌کنم؛ هر وقت هدا مي‌آمد مي‌گفت برگرد برو همان‌جا، با قاطعيت مي‌گفتم نه و کلاهم مي‌افتاد حاضر نبودم برگردم آن‌جا.
سر ِ شب، هدا زنگ زد گفت سعيد گفته کاري برات سراغ دارد، به‌اش نگو بيکاري، اما بگو از شرايط کارت راضي نيستي و
بدت نمي‌آد عوض‌اش کني. کلي پشت سرش به‌اش فحش دادم و هزار بار غر زدم که من نمي‌خواهم ديگر منشي‌گري کنم- هرچند يکي از به‌ترين خاطره‌هاي شغلي من، منشي‌گري دوره‌ي دانشجويي است توي شرکتي که دو تا رئيس داشت و يک کارمند و محيطش خوب ِ خوب بود و با پس‌انداز همان‌جا هم بود که من آمدم اين‌جا خانه مبله کردم و کلي زندگي. (آقاي سکس‌پارتنر مي‌فرمايند: بنويس خرج اين مرتيکه‌ي بيکار رو هم چند ماه دادم، ولي من خرجش را نداده بودم و خودش پس‌انداز داشت و يادش نمي‌آيد.)
به سعيد با اين قصد زنگ زدم که بگويم من از يازده به بعد مي‌توانم بروم سر ِ کار و همين است که هست و نمي‌خواهند نخواهند.
سعيد کلي هندوانه زير بغلم گذاشت و گفت آدم ِ مطمئن و باتجربه و اهل کار مي‌خواهند و با آقاي ر. (آقاي ر. مهندس است و دو سه هفته قبل از اين که من از آن‌جا بيايم بيرون آمده بود و حضورش مصادف بود با غيبت ِ ليلا و از زير کار در رفتن‌هاي فرشته و بهاره، که من را کرده بود آدم خوبه‌ي آن‌جا، و آقاي ر. کم‌رو بود و اين دو تا قورت‌اش مي‌دادند و همه‌ي کارهاش دست ِ من بود و اصلاً اين که سعيد اسم آقاي ر. را آورد، خودش پوئن مثبت بود، آقاي ر. مفهوم ِ مطلق ِ آرامش و درست‌کاري بود تا آن‌جا که من يادم مي‌آيد) ياد شما افتاديم و خلاصه‌اش اين بود که جاي خلوت و تر و تميزي است و خيلي نزديک خانه است و حتي ممکن است با اين دير رفتن من هم موافقت کنند.
اين طوري که سعيد گفت، من زياد بدم نيامد و قرار شد قراري بگذاريم برويم ببينيم و حرف بزنيم. از آن‌جا که اين روزها بيکاري دارد پدرم را درمي‌آورد و شرکت خلوتي است و خودم مي‌توانم آرشيوش را بچينم ويک جورهاي من را ياد کار کردن با پرويز و حاجي مي‌اندازد و آدمي که مناقصه برنده مي‌شود، شرکت مي‌زند، به قول حاجي‌هادي اين کاره نيست و احتمالاً چندماهي بيش‌تر نيست، حتي شايد بروم آنجا و مثل ِ اين بچه‌دبيرستاني فقيرها، اين تابستان يک کمي پول پس‌انداز کنم و کمي درس بخوانم تا دستم به تورليدري بند شود.
به علاوه، من به اين وبلاگ مديونم و تا از خانه نروم بيرون، چيزي ندارم توش بنويسم. اين را به خودم مديونم که زندگي کنم.