فیلم
Raise the Red Lantern فوقالعاده بود، در حد «خاک خوب» ِ پرل باک. چین ِ 1920، یه دختر نوزده سالهی دانشجو، بعد ِ شش ماه تحصیل، به خاطر مرگ پدرش مجبور میشه با یه مرد پولدار عروسی کنه و بشه fourth mistress (زن ِ چهارم). باقی ِ فیلم، فصل به فصل ِ یکسال بعد ِ زندگی این زن رو نشون میده، و رابطهای که باخدمتکار، باقی ِ زنها و شوهرش داره. این مرد –که آقای برادر در تحسیناش گفت: «عجب کمری داره!»- توی فیلم توسط همه Master خطاب شده و هیچ وقت صورتش نشون داده نمیشه. بعضی دیالوگها در حد ِ خدان و آخر-عاقبت ِ زن سوم، زن ِ چهارم، و خدمتکار ِ زن ِ چهارم، آدم رو داغون میکنه. موضوع، بیشتر نقد سنتها و رفتارهای اجتماعی ِ محدودکننده و نادرسته و از روی یه رمان ساخته شده به اسم ‘wives and concubines’ نوشتهی ‘Su Tong’.
به شدت ملذوذ گشتیم. دیدن بفرمایید و احیاناً مطالعه.
با «فروزنده جون» رفتیم ددر. فروزنده جون نه مربی ِ مهدکودک ِ منه، نه دوست ِ خانوادگی ِ همسن و سال. تقریباً دوبرابر من سنشه، با دوتا بچه و شوهر. حالا دست ِ تقدیر زده و این شده مربی ِ دورهی عملی ِ بنده و خیلی از اخلاق و رفتار من خوشاش اومده و امروز بعد ِ ساعت کلاس، من و آقای سکسپارتنر رو برداشته برده تجریش که آش بخوریم، دیگه تقصیر من نیست! ربطی هم به بنده نداشت –صد البته- که بندهی خدا رو از نارمک بردیم تجریش و رستورانه امروز اصلاً آش درست نکرده بود! فروزنده جون گفت تا اینجا اومدیم، بریم فرحزاد قلیون بکشیم و چایی بخوریم، که رفتیم کشیدیم و خوردیم و خدا قسمت کرد آشرشتهی داغ هم خوردیم و مقادیر معتنابهی چیز ِ ترش! سر ِ جا پارک کردن که آقای سکسپارتنر پیاده شد، «فروزنده جون» در ِ گوشام گفت به هم میآیید. برگشتنی، یکجا خاموش کرد. کلی سربهسرش گذاشتم و خندیدیم.
خوشگذشت، لازمم بود، مرسی آقای inexistent God!