لرز کردهم.
سرده.
من از همه چي توبه كردم
اميدوارم قبول شده باشه
به همين راحتي و سفيدي
يه جايي ميرسه كه آدم بايد برگرده و پشت سرشو هم نگاه كنه و اگر زياد خر نباشه توبه كنه و اميدوار كه قبول شده باشه
اگر هم نشده با كمال ميل عذابشو ميكشم (كه با اينهمه درد و مرض فكر كنم دارم ميكشم و آخراش باشه)
اميدوارم قبول شده باشه
به همين راحتي و سفيدي
يه جايي ميرسه كه آدم بايد برگرده و پشت سرشو هم نگاه كنه و اگر زياد خر نباشه توبه كنه و اميدوار كه قبول شده باشه
اگر هم نشده با كمال ميل عذابشو ميكشم (كه با اينهمه درد و مرض فكر كنم دارم ميكشم و آخراش باشه)
يخ ميکنه تن ِ لعنتيام. يکي ته ِ ذهنم داد ميزنه: «دخترهي خر». يکي ته ِ ذهنم جواب نداره حتي. کور بودم اون وقتها؟ کور بودم و هيچي نميديدم و هيچي نميخواستم که ببينم. چي ميديدم اون موقع؟ فکر ميکردم پا روي همهچيز بگذارم، برميگردي، بعد ِ گفتن ِ اين حرفها؟ محض ِ چندتايي «دوستت دارم» ِ محافظهکارانه که به زور از کيبوردت در ميرفت، خط کشيدم روي همهي خواستههام. که چي؟ آدم روي زندگياش شايد بتونه خط بکشه، روي خودش که نه.
نفس ِ اون چيزي که هميشه رد ميکردي، من بودم. با تاييد ِ تو، پي ِ چي بودم؟
تکليف چي ميشه؟ تکليف ِ اين عکسها؟ اين نامهها؟ اين خاطرهها؟ تکليف ِ من چي؟ که يه وقتي بيهوا چشمام بخوره به يکي از نامههات و «حال»م بشه خيلي قبل. تکليف ِ عليرضا چي؟ با همهي بيتکليفي ِ من. با همهي همهي سردرگميها و همهي همهي سردي ِ چنگ انداخته روي قلبم، که همهي همهي گرمي دستهاش هم يخ ِ من رو آب نکرده هنوز.
شک ندارم بهش، به محبتش، به وجودش. شکم به خودمه، به سرديم، بداخلاقيهاي وقت و بيوقت ِ سر ِ چيزهاي کوچيک.
کمک نميکنه. هيچ چيز و هيچ کس کمک نميکنه. خودم بايد بخوام و دارم تکيه ميکنم به عليرضا. من همهي عمرم از تکيه کردن متنفر بودهم، که نشده هيچ وقت تکيهم به کسي باشه و تنهام نذاره. ياد گرفتهم تکيه کردن معنياش اين نيست که روي پاهات نايستي، يعني که دستهاش کمکات باشه.
يه چيزايي رو دارم درک ميکنم که برام با ارزشه. آرزو نميکنم که کا قبل از اين آدمهاي يک ماهه و دو هفتهاي ِ عمرم، شناخته بودمت، که من و تو، بايد ايني ميبوديم که الان هستيم، با همهي خطها و يادگاريها، که دستهامون رو بگيريم.
خوشحالم که دارمت.
خوشحالم که گذشتهي همديگه رو قبول داريم. خوشحالم که نفيام نميکني. قدرت رو ميدونم. «حال»م رو خوب ميکني بچهجون. کي از فردا خبر داره؟
4 commentaires:
نمیدونم جریان چیه..وی خب..اگه علیرضا آدم خوبیه که هست تکیه گاه خوبی هم هست..میشه گاهی وقتا..بدون در نظر گرفتن گذشته و آینده یا حتی حال..دست یکی رو گرفت و بهش تکیه کرد و ادامه داد...
بعد از همه اینها..به شدت دوستت دارم..
مواظب خودت باش و زیادی فکر و خیال نکن.. مطمئنا انتخاب درست را خواهی کرد و راه درست را می ری
چه شانس بزرگیه اینکه مجبور نباشی به انکار گذشته ای که خودت توی اون نفی می شدی
"shakkam be khodame, be sardim , badkhlaghihaye vaghto bivaghtam sare chizhaye koochik" in jomlato ba tamame voojoodam mifahmam!chon har az chand gahi be khodam shak mikonam va gozashtam baes mishe tamame voojoode khodam ro bebaram zire soal!mohem ineke haaleto khoob mikone.nemitooni haleto bekhatere fozashte az dast bedi.hamintori pish boro.beghole to ki az farda khabar dare?
Enregistrer un commentaire