برگشته بودم، انگار اگه من نبينمش، اون هم نمیبینه. یه جای کار میلنگید. اون روز بود که بو بردم یه جای کار میلنگه. اومده بود توی اتاق، با جعبهی دستمال کاغذی. نماز میخوند اون اتاق ماماناش، نماز میخوند. لباس تنام بود، ولی پاهاش پیچیده بود دور تنام. اومد توی اتاق با جعبهی دستمال کاغذی. برگشته بودم که نبینماش. جعبه رو گذاشته بود کنارش. ندیدم چقدر ایستاد. برگشته بودم و چشمهام رو روی هم فشار میدادم. اون روز بود که فهمیدم یه جای کار میلنگه. زنگ زده بود بهش که دستمال کاغذی بیاره. گفتم «میخواد بیاد توی اتاق؟» گفت «آره، مگه چه عیب داره؟» هیچی نگفتم و برگشتم که نبینماش. نبینم که میاد تو، که میبینه من لباس تنمه ولی پاهاش حلقه زده دور تنم و تکون میخوره. عقب، جلو، عقب، جلو. بدم میاومد دیگه. بدم میاومد انگار که یه جای کار میلنگید. تن ِ من یعنی واسه بقیه، واسه دیدنشون. کی بود که چشمهامو باز کردم؟ چشمهامو باز کردم و زل زدم توی چشمهاش. لباس تنام نبود. انگار که نبود. دست کشید به گونهام. ترسیدم. لرزیدم. دیده بودمش. در ِ خونه رو باز کرده بود. سلامام رو نشنیده بود. پرسید «سلامت کو؟» بهاش گفتم «نشنیدی». نشنیده بود سلام کردهم. از پشت توری فلزی نشنیده بود سلامام رو. اومده بود توی اتاق. اومده بود و میدید لباس تنم نیست و دراز کشیدهم و چشمهام بسته است. دست کشید به گونهام. باز کردم و دیدمش. یهویی انگار همهچی روشن شد. انگار یکی کلید برقو زده باشه و همهچی از تاریکی جون بگیره. جون بگیره و دست بکشه روی گونهام و چشمهام رو باز کنم ببینم وایساده بالای سرم و لباس تنم نباشه زیر یه لا ملحفه. که باز کنم چشمهامو. که نگاهش کنم و نگاهش کنم و نگاهش کنم و دست ِ آخر بپرسم «نوبت توئه؟» انگار که صف کشیده باشن در اتاق و منتظر نوبت باشن و یهو اون اومده باشه دست بکشه به گونهام و لباس تنام نباشه و زیر یه لا ملحفه دراز کشیده باشم با چشمهای بسته. که باز بشه چشمهام از لمس دستهای هرزهاش و بپرسم «نوبت توئه؟» انگار که نوبتی باشه و فرصتی و انتظاری. انگار که منتظر باشه بیاد کنار من ِ بیلباس با چشمهای بسته و دست بکشه روی گونههامو من چشمهامو باز کنم نگاه کنم بهاش که دست میکشه روی گونهام. که بپرسم «نوبت توئه؟» و بپرسه «بدت میاد؟» و من عدل سر ِ همون لحظه خندهام بگیره از حرفهای کلیشهای و عدل همون لحظه بخندم و روزی ده بار، صد بار، هزار بار از خودم بپرسم اگه خندهام نگرفته بود اون لحظه، که فکر کنه بدم نمیاد و بیاد دراز بکشه کنار تن برهنهم و دست بکشه به تنم و غیر ِ همون خنده هم هیچی ته ِ دلم نباشه و هی فکر کنم «این اسمش تجاوزه» و این فکرها هیچی رو عوض نکنه که عدل سر ِ همون لحظه که دست کشیده بود به گونهام و پرسیده بودم «نوبت توئه؟» خندهام گرفته بود و فکر کرده بود خندهی رضایته و دراز کشیده بود کتار تن ِ برهنهم که زیر ِ یه لا ملحفه بود. دراز کشیده بود و دست میکشید و من خندهام گرفته بود و حتی دستاش که رفت طرف ِ کمر شلوارش، خندهام بند نیومد. که به خودم گفتم «بکش، که این پشت_بند ِ همون ظهریه که دراز کشیده بودی و لباس تنات بود و پاهاش حلقه زده بود دور ِ تنات، که اومد توی اتاق و جعبهی دستمال کاغذی رو سر داد کنار ِ دستاش». پشتبند ِ همون ظهر بود، گیرم با یه آدمی که ندیده بود پاهاش پیچیده دور ِ تن ِ تو، با لباس.
12 commentaires:
این فارسی فصیح تو خیلی جالبه اگر متنی هم حجم متن تو رو که معمولی باشه 3دقیقه وقت ببره مال تو حداقل 6 دقیقه وقت میبره
بلخره همین نوبت بودن ها و بد اومدن هاست که به زندگی جهت میده ..دی
ey baba !
سیاهی هی سرمی خورد توی وجودم موج ها هجوم آورده بودند.......مرا تقدیر شبهای بس رنج آور است
عجب فضای سوررئالی ساختی دختر! حرف نداشت
خوشم میاد هی یه جمله تکرار میشه خوشم می آید!
راستی در مورد کلاچ من خودمو کشتم که مثله آدم کلاچ بگیرم یاد گرفتم بیشتر از نیم سانت نیارم بالا که ماشین نپره اما خوب ماشین امتحانِ آقای افسر یه چیز متفاوتی بود کاملا باید پامو برمیداشتم تا راه بیوفته فکر کن چه داغون بود بد بخت یعنی اینکه احتمالا ماشین امتحان داغونه نگران کلاچ نباید بود
داستانت منو ياد نقاشی میندازه...
ها؟
من یه داستان دارم به اسم رگ..ممکنه بیای بخونی..بعد خودت می فهمی چرا گفتم بخونی...نظرت رو هم برای بازنویسی بگو..
حالا نوبت اون بود یا نه؟! چی شد بعدش!؟
وحشتناک... ! :(
داستان فیلم بالای 16 ساله، کاش اولش اشاره میکردی :P
و اما توی جشنواره پارسال که این فیلم رو دیدم، یه شکل دیگه ای بودش که!؟ ... بع بع بععععع ... بقول استاد که هر موقع جریانها غیر قابل توضیح داده میشه میگن؛ سورئالی بود برای خودش... هر برداشتی متاثر از زمان و مکان و کل شرایط مشاهده موضوع خواهد بود، حتی برای کسی که داخل جریان هست ممکنه طی بازبینی عوض بشه، حتی برای فیلمنامه نویس و بازیگران!
ولی یه سوالی همیشه دارم؛ اون خنده بالاخره برای چی بود! شاید یه حرکت غیر ارادی ناشی از اوج فشار اتفاقات ناخواسته و ناخوشایند و عدم امکان کنترل شرایط، که بسط و تاثیر این اوضاع بصورت روانی، روی حرکات شخص هم مشخص میشه ... نوعی عکس العمل هیستریک... بع بع بعععع... خودم سوال میکنم خودم هم جواب میدم!... ولی در اصل میخواستم مقدمه ای بگم تا شما ادامه بدینش
از همین الان میدونم که این مطلبت رو ده بار بیشتر خواهم خوند... پر از کلید برام
age bekhay be yeki az in commentha - va ehyanan badiyash - jayze bedi, on kodome?!
Enregistrer un commentaire