شاخ و دم ندارد که.
من چهقدر بايد از اين دفترچههاي سيمي که يکهو در بدترين جاها پيدايشان ميشود، بکشم؟
خودت ميگفتي بهتر نبود؟
من نبودم که از اول همهچيز را ريختم روي دايره و گذاشتم وسط؟
من نبودم که همهي حرفهام، مکتوب و مورخ، جلوي روي تو بود؟
گفته بودي، حالا خيال نميکردم خرج ِ احساست هستم، فقط.
شاخ و دم ندارد که.
تنهاييمان را ميگويم.
شاخ و دم ندارد.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire