mardi, juillet 22, 2008

که آدم بي‌اعتماد بشود به نگاه‌هات و به لمس ِ دست‌هات.
از کجا که چشم‌هات پي ِ دستي ديگر نباشد و لب‌هات، در جستجوي مأوايي ديگر؟

مادرم بود مي‌گفت بمان و نکن؟
رفتم.
کردم.

«و امروز نيامد.
ديگر نخواهد آمد.
خودم کردم.
همين.»

1 commentaire:

سین a dit…

midoonam nabayad foozooli konam.
amma baram chandta poste akharet kheili foozooli barangizan.