سر ظهر آمدم يک چرت بخوابم. خوابم اينجوري شروع شد که ديدم ما رفتهايم اهواز. همانطور که ميدانيم اهواز در منطقهي استوايي گرم و مرطوب واقع شده و در خواب من، ما توي خانهمان به جاي مستراح يک چيزي شبيه وان داشتيم که به يک درياچهي عظيم وصل بود و يک سوسمار در آن پيدا شد و من نميدانم چرا يک چيزهايي هم از صبحانه خوردن در کلاس استاد م. در خاطرم مانده که بعدازظهرها از دو به بعد باش کلاس دارم. اين سوسمار اول در خانهي ما به يکي حمله کرد و او را کشت و من هرچه به بقيه اصرار و التماس ميکردم که نکات ايمني را رعايت و از رفتن به دستشويي اجتناب کنيد، افاقه نميکرد. در اين فاصله مارهاي کوچکجثه از اينطرف و آنطرف خانه سر در ميآوردند. بعد در اثر بياحتياطي و طي صحنههاي خشونتباري که درست يادم نيست، پدرم به درجهي اعلاي شهادت نايل شده و همهي ما بر روي تخت بيمارستان افتاده و از همه جا فلج شديم. در اين بين، صحنهاي کاملاٌ سينمايي در خواب من خلق شد. قفسهاي بر روي ديوار، دست و پا و بدن و صورت پدر من، به شکل کاملاً تکه تکه شده در آنها جاي گرفته بودند و ما بيحرکت روي تختها افتاده بوديم. دوربين از چپ به راست از روي اعضا و جوارح پدرم حرکت کرد و به صورتش رسيد: آقاي رئيسجمهور با ژستي سينمايي و ادايي مضحک.
راوي همچنان ادامه داد و يکي يکي بدنهايي تکه تکه شده در قفسهها روي هم جاي گرفتند. آخرينش، جنازهاي بود که با صدايي رسا اعتراض خود را به اين واقعهي شوم بيان کرد. دکترها بيکار ننشسته و مايعي شبيه اسيد بر روي وي پاشيدند. جنازه پايين افتاد، پوست صورتش ور آمد و شروع به داد زدن نمود. در اثر اين واقعه، جنازهي بعدي هم روي وي افتاد و قرباني بيگناه، همچنان که ناله ميکرد، به صورت جنازهاي ولدمورتوار در انتهاي کتاب هري پاتر درآمد که توي بدن معترض اولي جاي ميگرفت و سر و بدنش، با وفاداري به متن اوليهي فِرِدي، از دهان ِ فرياد کش وي هويدا بود. بدن بيحرکت ما همچنان که کاري نميتوانست بکند، در عجب بود که دکترها با چه رويي به اين آهنگ ملايم -که بعد معلوم شد زنگ موبايل من بوده- گوش ميدهند.
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire