jeudi, août 28, 2008

حجه الاسلام برهان امام جمعه مهریز: انسان آدم بی حجاب را مانند الاغ لخت وبی پالان یک بار ببیند چشمانش سیر می شود ودیگروسوسه نمی شود و شماها الاغ بی پالان ندیده اید که حتماً دیده اید و درزمان شاه زنان بی حجاب زیاد بودند ولی جلب توجه نمی کردند ولی هم اکنون زنان بد حجاب که مانند الاغ های پالان دار هستند در جامعه فراوانند وخودنمایی میکنند.

اين آقا ظاهراً از اين دُرفِشاني‌ها زياد مي‌کنند. اين وسط يک سوالي که پيش مي‌آيد، اين است که ايشان از ديدن الاغ ِ بي‌پالان يا الاغ ِ کم‌پالان چه حالي به‌شان دست مي‌دهد که اين مسئله را مثال زده‌اند؟

mercredi, août 27, 2008

خسته کوفته از کلاس برمي‌گردم خونه. جلدي مانتومو مي‌کنم و با لباس ورزشام مي‌اندارم توي ماشين که تا برق نرفته، شسته بشن. يه سيب برمي‌دارم با يه بطر آب‌معدني و مي‌شينم واسه هزارمين بار توي اين چندهفته، «دو زن» ِ موراويا رو ورق مي‌زنم.
دوست دارمش اين کتابه‌ رو.

mardi, août 26, 2008

هه هه. مانا اينجا بود، حتي فوق هم قبول شده، حيف شد فقط فوق ِ مايکروسافت قبول نشد.
ديدين اين آدمايي که رسماً طرف مقابل‌شون رو خر فرض مي‌کنن؟
امروز يکي برگشته به من مي‌گه: من جمعه امتحان فوق ِ ليسانس دارم.
- به‌به، فوق ِ چي؟
- فوق ِ مايکروسافت.
دهنم رو باز کردم و دوباره بستم. چه فايده؟

lundi, août 25, 2008

همه‌اش منتظرم. با هر زنگي، صدايي، حرفي. بدي‌اش اين است نمي‌دانم منتظر ِ چه.
چيزي که نمي‌دانم چيست، هيچ‌وقت نمي‌آيد. هيچ وقت صدايي ازش به گوش نمي‌رسد. هيچ‌وقت حرفي نمي‌زند.

samedi, août 23, 2008

ساعت از نصفه شب گذشته. مشقامو نوشته‌ام؛ سيم‌هامو فرستادم ماه‌عسل يه جاي خوب؛ و آخرين سيگارمو روشن کردم.

vendredi, août 22, 2008

بنده کلي حرف دارم ها، از کلاس آلماني بگير تا اين جوجه‌هام و اين مهماني ِ امشب که بعد ِ مدت‌ها من توي جمع ِ قديمي ِ اين بچه‌هاي گروه فيزيک، عکس ِ هميشه حس ِ پذيرفته شدن داشتم و به‌ام خوش گذشت، خيلي بيش‌تر از اين که با دوست‌هاي خودم اين آخري‌ها خوش مي‌گذرد و اصلاً بگير برو تا تولد ِ خودم و چه‌قدري که بد گذشت و حکايت ِ پرده خريدن و دوست پيدا کردن و مشاوره با معلم‌ام.
حيف که امشب اين دو بسته شکلات ِ اصل ِ فرانسه که يکي‌شان هم او ويسکي است، هوش و حواسم را برده پي ِ خودش.
خدا برسان از اين شب‌ها که اين‌قدر خوش مي‌گذرد به آدم.
زندگي‌مان را اين‌قدر خراب نکن.
الهي آمين.

lundi, août 18, 2008

و وقتي مادر و برادر آدم پشت ِ سر و جلوي رويش اين را بگويند، که نشسته خانه و شوهرش کار مي‌کند و فرسوده شده و پير شده و ول‌خرجي مي‌کني که صبح تا شب کار مي‌کند و تو کار کن نبودي؛
و وقتي هيچ کس را نداري که اين‌ها را براش بگويي؛
مي‌شکند. يک روزي مي‌شکند.
من بچه نمي‌خواهم.
اين را از اين نمي‌گويم که فکر مي‌کنم حاملگي به دردسرش نمي‌ارزد يا بچه هزار و يک خرج ِ تراشيده و نتراشيده دارد و تربيت کردنش کار حضرت فيل است و بعد ِ بچه ديگر نمي‌تواني به خودت و زندگي‌ات برسي و من فکرش را هم نمي‌کنم که بخواهم ماه‌ها سيگار را ول کنم که يک جانور ِ شکموي ِ دائم‌الگريه‌ي خودخراب‌کن سالم از آب دربياد.
از اين مي‌گويم که علي ِ کوچک ديروز مهمان ِ ما بود. سه ساعت ِ تمام من غلام ِ حلقه به گوش ِ اين بچه بودم و تازه داشت با من اُخت مي‌شد که علي‌رضا آمد بغلش کرد. دو بار که هوا انداختش، بچه من را يادش رفت و ديگر حاضر نشد بيايد سمت ِ من.
يعني چه که بيست و چهار ساعت يکي را تر و خشک کني، آخرش به تخمش هم حساب نياوردت و به آغوشي ديگر، فراموشت کند؟

mardi, août 12, 2008

حکايت ِ دره‌ي نريده‌ي من!

آقا من يه چيزي هم در مورد لايحه‌ي حمايت از شکوفايي ِ خانواده بنويسم.
ما جماعت وبلاگ‌نويس با وجود اين که يه گروه کاملاً خاص هستيم، هميشه خواستيم خودمون رو به همه‌ي جامعه تعميم بديم و نتونستيم؛ چه سر ِ انتخابات، چه سر ِ همين اعتراض‌ها که صداي کوچيکي توي جامعه داره.
لايحه‌ي حمايت از خانواده، هدفش ما نيستيم. ما اون‌قدر باهوش هستيم و آگاهي داريم که توي خونواده‌ي خودمون، همچين اتفاقي نيفته. ما براي جلوگيري از تصويب اين لايحه به حمايتي احتياج داريم که تا حالا کافي نبوده. هدف ِ مستقيم ِ اين لايحه، اون زنيه که مياد توي صف بانک جلوي ما مي‌ايسته، اون زنيه که هفتاد قلم آرايش کرده و با بهترين لباساش داره مي‌ره دوره‌ي زنونه که از شوهرش بد بگه و ياد بگيره چجوري جيبشو خالي کنه. اصلاً لازم نيست مثالي بزنيم که «هوو» داشتن زندگي کسي رو خراب کرده. اين سيستم ساختاري ِ خانواده‌هاي ما از بيخ و بن ايراد داره. هدفش تامين شدنه، نه تکميل شدن. به اين راحتي‌هام درست نمي‌شه. نسل‌هاي بعدي رو بايد آموزش صحيح داد، اونم به حرف يکي دونفر -که ما باشيم- نيست. اين رو بپذيريم که توي اقليت‌ايم. بريم سراغ همون زني که توي صف بانک مياد بدون نوبت جلوي ما مي‌ايسته و براش توضيح بديم. بريم سراغ زن و بچه‌ي همينايي که سنگ لايحه رو به سينه مي‌زنن و روشنشون کنيم که از اول سرشون کلاه رفته. بريم همراه‌شون کنيم با خودمون. به مادر خودمون ياد بديم. به خواهر خودمون ياد بديم. جامعه‌ي کوچيک دور و بر خودمون رو بزرگ‌تر کنيم. اين که بشينيم دور هم و مخالفت کنيم و تاييد کنيم، قبول کنيم که دولت به تخمش هم نيست.
جنبش فمينيسم ِ ايران يه وقتي از چشم من افتاد. بيست و دوي خرداد ِ هشتاد و پنج. بعد ِ دعوت به مراسم ِ کتک‌خوري، وقتي توي مترو بوديم، يه خانم مسن اومد از ما چهارنفر پرسيد جريان چيه. وقتي براش توضيح داديم، گفت: من که همچين مشکلي ندارم، شوهر ِ من که نرفته زن ِ دوم بگيره. تا شروع کردم به توضيح دادن که تو نه، دخترت چي؟ و تا اين حق هست، ترسش رو تا هميشه مي‌توني داشته باشي؛ يکي از بچه‌ها دستمو کشيد که: ولش کن بابا.
از اون روز من ولش کردم و هيچ وقت ديد خوبي -از اين نظر- به اين جماعت پيدا نکردم. اينو قبول کنين که مردم رو در نظر نگرفتين، خودتون رو باهوش تصور کردين و چوبش رو هم همه‌ي ما خورديم. وگرنه اون روز هم هدف، کتک خوردن نبود، هدف اين بود که چهار نفر بيان رد شن بپرسن واسه چي نشستين اين‌جا و يه حرف ِ جديد ياد بگيرن.
بريد دم ِ مسجد بروشور پخش کنيد. بريد بگيد که نيازهاي جنسي زن و مرد فرقي ندارن که از اول زدن توي سرتون و گفتن مردا حق دارن به خاطر اين نياز ِ متفاوت خيلي کارا بکنن. بريد به زن‌ها ياد بدين که بچه‌هاشون رو درست تربيت کنن، برين به زن و بچه‌ي اينا بگيد که «مردتون» داره چه غلطي مي‌کنه، بريد بگيد دادگاهي که وعده دادن در مورد تمکن مالي و اجراي عدالت حکم کنه رو خودشون اداره مي‌کنن، ولي سر ِ جدتون همه‌اش براي خودتون حرف نزنين، اين کار هيچ فايده‌اي نداره.