mercredi, août 27, 2008

خسته کوفته از کلاس برمي‌گردم خونه. جلدي مانتومو مي‌کنم و با لباس ورزشام مي‌اندارم توي ماشين که تا برق نرفته، شسته بشن. يه سيب برمي‌دارم با يه بطر آب‌معدني و مي‌شينم واسه هزارمين بار توي اين چندهفته، «دو زن» ِ موراويا رو ورق مي‌زنم.
دوست دارمش اين کتابه‌ رو.

1 commentaire:

Unknown a dit…

شیرهههههه!! هر روز با یک پست جدید!!ا