يک. آقا اينا هستن که بيست و چهار ساعت از دست ِ قوم ِ شوهر مينالن، خوب؟ منم از همونام!
جريان مختصر و مفيد از اين قراره که پنجشنبه شب و. زنگ زد که کجايين، من اومدهام و ميخوام بيام خونهتون. عليرضا با کمال خونسردي پيچوند که ما امشب شام بيرونيم، فردام ناهار بيرونيم، قبلش بايد زنگ ميزدي هماهنگ ميکردي. و. گفت که کادوي تولد واسهي من خريده و اومده که بده. من کلي دلم قيلي ويلي رفت و هي گفتم طفلي، بده، بگو جمعه ناهار بياد اينجا. از سر ِ صبح هم پا شدم جمع و جور و (شب ِ قبلش تا دير فيلم ميديديم و کتاب ميخونديم) نمنمک بساط ِ ناهار به پا کردن. نيمهبرهنه داشتم دستشويي ميشستم که و. اومد و نرسيدم حمام کنم و ابروهامو بردارم. تا نه ِ شب که رفت، بساط ِ بخور بخور و ورق و حرف و خنده به راه بود، خيلي هم خوش گذشت، ولي نتيجهاش اين شد که من الان نشستم، تازه مشقاي زبانم تموم شده، فقط نصف ِ امتحان ِ فردامو خوندهام، خوابم مياد، حمام نکردهام و ابروهام هم هنوز پاچهي بزه. آقا به خدا، به پير، به پيغمبر، ما خيليم خوشحال ميشيم بهمون سر بزنين، ولي سر ِ جدتون خبر بدين، هماهنگ کنين، بپرسين گورمرگتون کاري چيزي نداريد، جايي نيستيد، مهموني قرار نيست بياد خونهتون، و قسعليهذا!
دو. اپراي بوريس گودونوف گذاشته بودم واسته دانلود، دم ِ اي-مول گرم، دو روزه يک و سيصد گرفت.
سه. از اينها که بگذريم، آلمانيها يک عدد ملت ِ خر ميباشند که به گلودرد ميگويند گردندرد.
1 commentaire:
آي گفتي ....................
Enregistrer un commentaire