منتظرم هنوز که از راه برسد، بهاش بگويم دارد پدر نميشود.
dimanche, novembre 30, 2008
samedi, novembre 29, 2008
هيچکجاي عوارض جانبي اين کپسول ننوشته افسردگي. يعني هيچجاش اشاره نشده وقتي آدم تنهاست و خواهرش نميتواند پيشش بماند و بايد برگردد خانه، و عليرضايش نيست و به اين زوديها نميآيد، و آشپزخانهاش دو هفته است تميز نشده و نميتواند پاش را توش بگذارد بس که تا بو به مشامش ميخورد عق ميزند و بايد برود توي دستشويي که وسط خانه بالا نياورد يک وقت و تنهاست و مادر ندارد و خواهر ندارد و دوستي ندارد و تنهاست و تمام روز هي دارد لحظهشماري ميکند که يک اتفاقي بيافتد، يک نوري بتابد، يک کسي پيداش بشود که تنها نباشد و از خانه بيرون برود و زير باران بايستد و س ا ل م بشود دوباره و هيچچي نميشود و نميشود، آدم اينطور ميافتد به هقهق و هقهقاش بند نميآيد و يک دقيقه و دو دقيقه و ده دقيقه و بيست دقيقه و نميدانم چند دقيقه همينطور هقهق ميکند و تمام نميشود و کسي از در نميآد تو آدم را بغل کند و تکانش بدهد و مواظبش باشد و مهرباني کند بهاش و بو ندهد، هيچ چيز بو ندهد. هيچ کجاش ننوشته اين را لامصب.
vendredi, novembre 28, 2008
من هر چي فکر کردم يادم نيامد که اين صندل سيندرلاييها سر و کلهشان از کجا توي زندگي من پيدا شده. هرچند حدس ميزنم عروسياي چيزي بوده که خريدمشان، ولي يادم نميآيد توي کدام عروسي لباس من جوري بوده که صندل سفيد ميخواسته با رويهي بيرنگ. حدس ميزنم از کجا خريدهام. يک مغازهاي هست توي يکي از کوچهپسکوچههاي هفتحوض، که من خيلي وقتها يک چيزي ازش خريدهام که دوست داشتم و خيلي هم نگه داشتهام و خيلي هم به دردم خورده.
حالا اين صندل سفيده ايناش را دوست دارم که طول کشيد به هم عادت کنيم. آن اولها راه هم به زحمت باش ميرفتم. بس که پاشنهي نه چندان بلندش، نوکتيز و ليز است. يعني درست سر جاي خودش نميايستد، مگر اين که روي موکتي، قالياي، چيزي راه بروي که آن هم کم پيش ميآد. من با اين صندل هميشه مجبور بودم روي کف سراميک يا کاشي سالنهاي عروسي يا خانهي ديگران راه بروم و برقصم. مجبور بودم ساده خودم را تکان بدهم که يک وقت آن وسط پهن زمين نشوم. نميدانم چندتا عروسي و مهماني طول کشيد تا راحتتر شديم با هم. اينقدر که من براي عروسي ِ خودم هم همان را پوشيدم حتي. بعد ِ سه چهارسال رفاقت ِ هرازچندي، حالا ديگر با هم راحت ِ راحتيم. من چرخ ميخورم باش، بي اين که به افتادن فکر کنم.
مهموني ديشب مجموعهي يه عالمه آدم عجيب غريب بود کنار هم. نه اين که آدمها همينجوري تنها عجيب و غريب باشن ها، کنار همديگه اينطوري بودن. مثلاً فک کن آخر ِ شب يهويي در باز شد و الميرا و فرشته اومدن تو. اين غير از اينه که يهويي وسط ماجرا، يکي برگشت به من گفت من فلانيام، منو ميشناسي؟ و فلاني تصادفاً يکي از بچههاي شهيد بهشتي اهواز بود دورهي هانياينا که ميشد دو سال قبل از ما. بعد ديشبشم من زنگ زده بودم به هاني که يه پارتي دعوت شدهام که عمراً بتوني حدس بزني کي توشه و اين يکي «کي» هم يکي از همکلاسياي قبلياش بود که اصلاً وقتي خود ِ کاوه گفت هست، من کلي تعجب کردم که اِ، اين که همکلاسي هاني بوده، و يهو کاوه گفت اِ، تو خواهر هاني هستي. بعد کاوه هم هانياينا و ابراهيم و نويدو هم حتي ميشناخت. بعد فک کن که اينجا همهاش چقد سيکسديگريز آو سپريشن شده بود ماجرا. وگرنه معلومه که بري با عليرضا و تارا و مرمر و احسانجون يه گوشهي همچين ماجرايي بشيني اون دختره رو نگاه کني که با دوتا پيک مست کرده بود و احسانجون بهش ميگفت داف هفتاد و پنجي، خوش ميگذره. چاشنياش اين وسط اين بود که عليرضا وقتي محمد داشت با شالگردنش اون وسط قر ميداد و امير داشت جدي ِ جدي رو تارا کار ميکرد و کاوه اون گوشه دچار ِ ناراحتي صابخونهاي شده بود و خودم و خودش نشسته بوديم يا با بچهها سيگار ميکشيديم يا دوتايي ميرقصيديم و محل ِ کسي نميذاشتيم، برگشت گفت ببين سمپاد چيا تحويل جامعه داده. يعني فک کن که چيکار کردي با همهمون دکتر اژهاي، فک کن!
mardi, novembre 25, 2008
lundi, novembre 24, 2008
samedi, novembre 22, 2008
vendredi, novembre 21, 2008
جمعهي عاشقي
سلاااااممممممم به همگي.
امروز خيلي روز خوبي بود. من و جيگرم همهاش توي خونه بوديم و (18+) کلي هم کاراي بد بد کرديم با هم ديگه
اصلنشم دلمون نميومد از توي بقل هم بلن شيم بسکه توي هفته همديگرو نميبينيم. اينقد دلم براش تنگ شده بود که دلم ميخواس فقط بگيرم و ماچش کنم. اينجوري:
ولي خوب چون که جيگرمم دلش برام تنگ شده بود ما همش اينجوري بوديم:
خولاصه من عاشششششقشم بسکه تو دل برو و نازه بچم. بعدشم داداش ناز و مهربونم زنگيد و کلي با هم حرف زديم. دلم براش خيلييييييييييي تنگ شده. داداشي گلم دوست دارم هوارتا.



بعدازظهرمون خيلي معمولي بود. جيگرم فوتبال گوش داد و ضرفا روشست. اينقد هميشه تو کار خونه کمکم ميکنه. ميگه نميخوام گل نازم خسته شه. منم دسشويي رو شستم و خونمونو جم و جور کردم. خونه نازمونو خيلي دوس دارم. بعدشم حموم کردم
. لباسا رم گزاشتم توو ماشين لباسشويي. توو اين فاصله فوتبال جيگري هم تموم شد و ما کلي باز همديگه رو بقل کرديم و دوس داشتيم. کلي هم سيگار کشيديم.
آخه شوهرم ميگه دختر که سيگار ميکشه خيلي سکسي و قشنگه. خولاصه منم يکمي به خودم رسيييييدم. ابروووهامو تميز کردم و ناخونامو لاک زدم واز اين کارا
ديگه حساااابي تودلبرو و خوردني شدماااااا. جيگرم هم هي راه ميرف و قربون و صدقه من مي رفت. هي ميگف تو ماله مني. نه پس ماله يکي ديگم 




دم دماي عصرم جيگري زنگ زد به يکي از دوستاش و اونم گفت يه خبري داره که نميتونه پاي تلفن بگهههههههههه. ديگه گفتيم بابک بياد ببينيم چه خبره آخهههههه. تا بابک بياد ما يه کمي ميوه خورديم دوتايي با هم. اينم عکس ميوه هامونه. شامم گذاشتم روي گاز. خورش قيمه درس کردم و حسابيييييييي بوي غذا توو خونه بلن شده بود. آخه من خيلي خيلي آشپزي و سفره آرايي و اينجور چيزا رو دوس دارم. کلاسشم ميرفتم يه مدت. مامانمم هميشه خاستگار که ميومد اينو توو چششون ميکرد. خاهرامم همينطورنا. از هر انگشتمون صدتا هنر ميريزه.
خولاصه بابک اومد و ديديم که بعلههههههه، آقا بابکمون هم داره دوماد ميشه
و من کلييييي خوشحال شدم. آخه اين بابک خيلي خيلي پسر خوبيه. اصلن اين دوستاي جيگرم خيلي ماهن بسکه خودش ماه و خوبه. آره ديگه بايد دنبال لباس و اينجور چيزام باشم آخه خيلي وقته عروسيييي نداشتيم و منم که عاشق اينجور مراسماتم. حالا فردا ميرم دور و بر وليعصر مغازه ها رو نگا ميکنم. يکي از همکلاسيام اونروز ميگفت تيراژه هم خيلي لباساي خوبي داره. خودش واسه عروسي داداش يه پيرهن خوشگل خريده بود فقط صد و هفتاد تومن. حالا برم ببينم چجورياس. من دوس دارم لباسم هم لختي باشه هم يه رنگ شاد داشته باشه مثلن قرمز يا زرد. حالا هر رنگي هم خريدم ميرم موهامو همون رنگي ميکنم که حساااااابي کولااااااک کنم تو عروسي. بالاخره زن دوست دوماد ميشم ديگه بايد خوشگل باشمممممممم

جيگري هم کلي قهوه خوشمزه درس کرد برامون که با شيرينياي بابک و کيکي که من درس کرده بودم خورديم 

حالام بابک رفته و ما چون کله سحر بايد پاشيم بريم سر کار و دانشگاه کم کم داريم ميريم بخوابيم. جيگرم که همينجوري رو مبل دراز کشيده و چشاش داره سياهي ميره. برم منم بلندش کنم بريم روو تخت بخوابيم چون هميشه ميگه تا من کنارش نباشم خاب بهش نميچسبهههههههه 

پ.ن: تمام غلطهاي نگارشي، تدويني، ويرايشي و مفهومي در اين مطلب کاملاً از روي عمد نوشته شدهاند. اين مطلب به درخواست اليزه نوشته شده و به تمام وبلاگهاي اين مدلي تقديم ميشود و ارزش ديگري ندارد.
Inscription à :
Articles (Atom)